Thursday, October 13, 2005



خداوندا:
نه. خسته نخواهم شد.

تو به عنوان خدا
و من به عنوان بنده

می دانم و می دانی.
از نخوردن٬ نپوشيدن٬ نخواستن و نخوابيدن همانقدر خسته نخواهم شد که از خوردن و پوشيدن و خواستن و خسبيدن. اينها همه غذايی برای اين بدن بی مقدار خاکی است که به دوش می کشيمش و به دوشمان می کشد...

برای شکست دادن من از قدرتت استفاده نکن. به نيم تار مويی تمام اين توان به نابودی سر بگرايد.

وعدهء بهشت٬ غذاهای رنگارنگ و شهوات و لذات٬ همه و همه را برای بندگان محتاج خود قرار بده که از صدهزارش نيز سيری نپذيرند و خون خلق به آرزويش بريزند. ما را با وعده اتصالی شوقمند کن که بيدارمان کند. وعده به زندگانی ای غير از اين حيات حيوانی. جدا از غرايز و عاری از شهوات. و اگر ناممکن است پس نابودمان کن و از يادها ببر.

تو چون پروردگار
و من چون بنده ای ناچيز.

و خود آگاه تری از راز دل ما...

No comments: