خداوندا:
نه. خسته نخواهم شد.
تو به عنوان خدا
و من به عنوان بنده
می دانم و می دانی.
از نخوردن٬ نپوشيدن٬ نخواستن و نخوابيدن همانقدر خسته نخواهم شد که از خوردن و پوشيدن و خواستن و خسبيدن. اينها همه غذايی برای اين بدن بی مقدار خاکی است که به دوش می کشيمش و به دوشمان می کشد...
برای شکست دادن من از قدرتت استفاده نکن. به نيم تار مويی تمام اين توان به نابودی سر بگرايد.
وعدهء بهشت٬ غذاهای رنگارنگ و شهوات و لذات٬ همه و همه را برای بندگان محتاج خود قرار بده که از صدهزارش نيز سيری نپذيرند و خون خلق به آرزويش بريزند. ما را با وعده اتصالی شوقمند کن که بيدارمان کند. وعده به زندگانی ای غير از اين حيات حيوانی. جدا از غرايز و عاری از شهوات. و اگر ناممکن است پس نابودمان کن و از يادها ببر.
تو چون پروردگار
و من چون بنده ای ناچيز.
و خود آگاه تری از راز دل ما...
پراکنش کلماتی چند از دهانی نامعین. کشکولی بدون کشک و کول. سازمانی بی سر و ته ولی منظم تر از تمام حکومتهای ایرانی بعد از فروپاشی کمونیستم
Thursday, October 13, 2005
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment