Sunday, October 29, 2006

دارم از دستت له میشم
وقتی سه کنج دیوار منو گیر میندازی
و اونقدر گلوم رو فشار میدی که نفسم بند میاد
به التماس میفتم
رنگم سیاه میشه
شل میشم
آروم و نرم
و تسلیم میشم که یواش یواش روح از بدنم بیرون بره
اما تو انگار میدونی که این آغاز آرامشه
انتقام سخت تری میخوای بگیری
رها میکنی تا روح فرار نکنه
برمیگردم و باز هم درد میکشم
...
مثل یه موش نیمه جان
اسیرت افتاده ام
هر چه آزار بدهی
یا هر چه نوازش کنی

بی تفاوت
سرد و نیم جان
...
راستی میدونی معنی خستگی چیه؟

2 comments:

Anonymous said...

اوهوم

Anonymous said...

و اگه بخونيم چي؟؟؟!