دلم نمیخواد باهات حرف بزنم
از قبل هم دلم نمیخواست
اصلا من نمیدونم چطوری شد که ما با هم حرف میزنیم
هر وقت شروع میکنی به حرف زدن یه جوری میخوام خودمو قایم کنم منو پیدا نکنی
تلفن رو هم جواب نمیدم
از خودم صبور تر تویی
نه خسته میشی و نه قهر میکنی
نه حتی تصمیم میگیری که ولم کنی و برای همیشه فراموشم کنی
نمیدونم چه حسی در درونم نمیذاره باهات دعوا کنم
بهت میگم از دستت خسته ام
ولم کن
ازت بدم میاد
اما تو مثل احمق ها فقط به من میخندی و میگی که تو هم از من بدت میاد
...
دوستی ساده و صمیمی؟
آره. یه دشمن خانگی
از گزیدن و جنگیدن با هم خسته شده ایم
حالا با هم راحت تریم
...
2 comments:
:)
ajab!
هوم! خواستم بگم از اینجا خوشم اومده!
:)
Post a Comment