Monday, October 09, 2006

دلم نمیخواد باهات حرف بزنم
از قبل هم دلم نمیخواست
اصلا من نمیدونم چطوری شد که ما با هم حرف میزنیم
هر وقت شروع میکنی به حرف زدن یه جوری میخوام خودمو قایم کنم منو پیدا نکنی
تلفن رو هم جواب نمیدم
از خودم صبور تر تویی
نه خسته میشی و نه قهر میکنی
نه حتی تصمیم میگیری که ولم کنی و برای همیشه فراموشم کنی
نمیدونم چه حسی در درونم نمیذاره باهات دعوا کنم
بهت میگم از دستت خسته ام
ولم کن
ازت بدم میاد
اما تو مثل احمق ها فقط به من میخندی و میگی که تو هم از من بدت میاد
...
دوستی ساده و صمیمی؟
آره. یه دشمن خانگی
از گزیدن و جنگیدن با هم خسته شده ایم
حالا با هم راحت تریم
...

2 comments:

Anonymous said...

:)
ajab!

ala said...

هوم! خواستم بگم از اینجا خوشم اومده!
:)