Tuesday, November 07, 2006

خیلی فاصله نیست
بین این نفس که فرو میرود
و نفس بعدی که برآید
و چقدر سخت است دست کشیدن از این یکی به امید آنکه بعدی فرا برسد
اینکه بر می آید
و بعدی انگار که به قهقرا میروی
چشمها سیاه میشوند

میدونی؟
دلم میخواد این نفس که پایین رفت
دیگه نفس بعدی وجود نداشته باشه
دلم میخواد همون فرو رفتن به سیاهی رو ادامه بدم
دلم میخواد همینجور توی خودم فرو بریزم
ضربان قلبم که همینجوری کم کم کند میشه
کند بشه
و کند تر
و به جایی برسه که مثل یک نفس عمیق
آخرین ضربه رو بزنه
و بعدش بگه
تموم! دیگه تموم
و بعدش من با صدایی که از ته دلم در میاد بگم
آخیش
راحت شدم

زندگی در این قالب تنگ و بچه گانه جز زجر و آزاری نیست
و من که همیشه ماسکی از خنده و شوخی دارم
دیگر برای چه کسی فرق میکند که من لبخند بزنم یا سفید شده باشم؟

No comments: