Friday, January 12, 2007

آماده رفتن شدم.
احساس ميكنم ريشه هام توي اين خاك داره خشك ميشه...
نميتونم توصيف كنم دقيقاً چه احساسيه.
ولي دوست ندارم بگم كه دقيقا چقدر دلم تنگ ميشه
يا دقيقا وقتي دلم تنگ شد چي ميشه؟
نامه اي كه منتظرش بودم و گاهي اميدوار بودم كه نرسه بالاخره رسيد.
گرچه زندگي در عربستان خيلي هم بد به نظر نميرسه
اما يه احساسي بهم ميگه براي اين سفر نبايد بازگشتي در تخيل قرار بدم
احساس ميكنم دلم داره پاره ميشه
و سكوت تمام آدمهايي كه اطرافم هستند...
هر روز سعي ميكنم با هيچكس خداحافظي نكنم
حتي رئيس بزرگ
شهلا
هومن
فرهاد
...
خانوم ف و خانوم ر كه هر روز صبح بايد از من سهميهء متلك دريافت كنن
...
راستي چرا خداحافظي كردن سخت است؟
همه با هم سكوت ميكنيم.
همه با هم لبخند ميزنيم.
كارها را بدون «من» انجام ميدهيم.
زندگي را بدون «من» ادامه ميدهيم.
خوب سرنوشت اين است.
دارم باور ميكنم كه بودن و نبودنم خيلي فرقي نميكنه
خوب...
اين باور بهتره. دوست ندارم خيلي براي رفتن پاره پاره بشم.
ميرم دنبال زندگي.
يعني همون چيزي كه همين جا دارم.
و هنوز يه احساس احمقانه به من ميگه كه آسمون همه دنيا يه رنگه
ولي انگار جايي
وقتي
روزي
شايد...
من و تو دستهاي هم را بگيريم و براي خوشبخت بودنمان
...
..
.
... گريه كنيم و «من» را به نابود كردن تمام خوشبختي ها سرزنش كنيم...
...
كار در مدينه احساسي است كه من دارم به خاطرش به تمام زندگي پشت پا ميزنم.
و اين احساس كشنده است.
اما دوست دارم همسايگي ... «مادرم» را حس كنم...
و من
...
من
...
من
ميروم.

2 comments:

Anonymous said...

kar kardan tooye arabestan ro tajrobe kardam!!!!poolesh aliiii bood faghat! amma tanha naro! be ooni ke doosesh dari ham begoo ... man aziztarin mojood e rooye zamin ro injoori az dast dadam!

Mr. engineer said...

متاسفم. گفتن هم گاهی کاری از پیش نمیبره. اونهایی که از دست رفتنی باشن به هر حال با کمترین بهانه ای به سادگی از دست خواهند رفت. حتی اگه عزیزترین باشن و ای کاش خودشون این رو قبل از همه بدونن
...