Sunday, December 24, 2006

مرده شور این غرور رو ببرن که همیشه برای خودنمایی بدترین وقت رو پیدا میکنه
...

از دست خودم خیلی خسته ام

دلم پر از یک دنیا حرفه
حرفهایی که باهاش بشه دوازده تا وبلاگ نوشت
اگر هم کمتر و بیشتر شد اشکال نداره. باز هم تقسیمش میکنم به دوازده تا وبلاگ
اما دلم میخواست
...
دلم میخواست
...
دلم میخواست
...


...


آخ دلم!
من برای دلم خیلی احترام قائلم. برای عقلم هم. عقل و دل با هم جفت شدند و من را ترک کردند.
حالا کودک بی سرپرستی شده ام. هر چیز دل میخواهد عقل گذشت میکند و هر چه عقل میخواهد دل با کمال میل گذشت میکند.
هر دو هم در ادعا صلاح من را میخواهند و من از این توافق بی اندازهء این دو در عجبم.
هر دو را تقدیم کردم به خدا.
فکر نکنی بهتر شد. بدتر هم شد. اراده ام را در اراده خدا ادغام کردم که محکمتر شود. شاعرانه تر شد.
زبانم را بست. چشمانم را باز کرد. دستهایم را باز کرد و پاهایم را بست.
...

خدایا
من قبول دارم که اصلا آدم خوبی نیستم و اینهمه محبتت از سرم زیاد است. ممنون
سکوت میکنم و همه چیز را به خودت واگذار میکنم.
...

زمستان قشنگه. حتی اگه سرما همین طرف پنجره باشه.
من افتاده ام روی دنده لج و با تمام سختی هایی که هست تصمیم دارم فکر کنم زندگی زیباست.
...

این مزخرفات هم همه اش تقصیر دل و عقله.
عقل خسته است. پروسسور لاجیک از جمع و تفریق بدش میاد. حتی حاضر نیست ساعت رو تنظیم کنه. میگه ساعتی که پنج دقیقه اینور اونورش فرق نمیکنه دیگه برای چی باید روی ثانیه حساس باشه؟
دل نگران عقله. میگه با تمام این سختی ها باید نظم رو رعایت کرد چون قشنگه. به طبیعتت نزدیک تره. میگه غر نزن. میگه غر زدن دل آدم رو تحقیر میکنه.
...

خدایا تنهایی هایم تقدیم تو.
...

No comments: