کم کمک وقتي خداحافظي ما رسيده
هواي تازه تنهايي که از راه رسيده
طعم يک بوسهء پنهوني به لبهام رسيده
بغلم کن آخرين بار وقت رفتن رسيده
يه کمي خنده واسه روزهاي باروني دارم
که خيال دارم تو کيسه دم دستم بذارم
دو سه خط شعر و غزل حرفهاي موندني دارم
که ميخوام توي جيبم نزديک قلبم بذارم
به درختي که رو ساقه اش اسم ما کنده شده
يه وري تکيه زدم گفتم دلم خسته شده
دل من تنگ برا تنهايي هاي شب شده
هواي تازه ميخوام نفس تو سينه تنگ شده
چند کلام حرف اضافي يه اشاره يه نگاه
و هر چي گفتم و نشنيدي رو توي کاسه صبرم ميذارم
دو تا عکس يادگاري از رو طاقچه بر ميدارم
لاي ترمه اونور شيشهء عمرم ميذارم
يه بغل خاطره از تو توي کوله بارمه
هر چه گفتي رو شنيدم حرف تازه کارمه
يه کمي اشک و گلايه لاي دستمال پيچيدم
وقتي دل تنگ تو شد غم تو توشه راهمه...
شاید این آهنگ رو از زیبا شیرازی شنیده باشید...
این موزیک آواز پیاده روی های بی انتهای من بود هر بار که میرفتم قله آسمانسرا (کوهی در مجاورت شهر منجیل).
پراکنش کلماتی چند از دهانی نامعین. کشکولی بدون کشک و کول. سازمانی بی سر و ته ولی منظم تر از تمام حکومتهای ایرانی بعد از فروپاشی کمونیستم
Wednesday, January 11, 2006
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment