Wednesday, January 11, 2006

کم کمک وقتي خداحافظي ما رسيده
هواي تازه تنهايي که از راه رسيده
طعم يک بوسهء پنهوني به لبهام رسيده
بغلم کن آخرين بار وقت رفتن رسيده
يه کمي خنده واسه روزهاي باروني دارم
که خيال دارم تو کيسه دم دستم بذارم
دو سه خط شعر و غزل حرفهاي موندني دارم
که ميخوام توي جيبم نزديک قلبم بذارم
به درختي که رو ساقه اش اسم ما کنده شده
يه وري تکيه زدم گفتم دلم خسته شده
دل من تنگ برا تنهايي هاي شب شده
هواي تازه ميخوام نفس تو سينه تنگ شده
چند کلام حرف اضافي يه اشاره يه نگاه
و هر چي گفتم و نشنيدي رو توي کاسه صبرم ميذارم
دو تا عکس يادگاري از رو طاقچه بر ميدارم
لاي ترمه اونور شيشهء عمرم ميذارم
يه بغل خاطره از تو توي کوله بارمه
هر چه گفتي رو شنيدم حرف تازه کارمه
يه کمي اشک و گلايه لاي دستمال پيچيدم
وقتي دل تنگ تو شد غم تو توشه راهمه...

شاید این آهنگ رو از زیبا شیرازی شنیده باشید...
این موزیک آواز پیاده روی های بی انتهای من بود هر بار که میرفتم قله آسمانسرا (کوهی در مجاورت شهر منجیل).

No comments: