Monday, January 09, 2006

داستان

حتی داستانهای خیلی بلند هم از کلماتی کوتاه تشکیل میشوند.
باور کن!
باور کن من و تو هم کلمات کوتاهی بیش نیستیم.
پر از غلط. اعم از انواع املایی، تایپی، مفهومی و حتی سیاسی.
داستانی پر از خط خطی هایی که جاهای زیادی از آن را خط میزنی و صفحاتی از آن را گاهی پاره میکنی. خاطرات عزیزند. حتی خاطرات تلخ. نه برای اینکه درد بکشی. برای اینکه مراقب باشی دوباره درد نکشی.

سرمای زمستان تنها بهانه ای برای لرزیدن است. اما لذت بازی ها گاهی دستهایت را توی برف گم میکند آنقدر که انگشتهایت از سرما بنفش شوند. انگشتهایم فدای لذتش. آنقدر که گر گرفتگی بعد از برف بازی با تمام دردش توی لذت ها غرق شوند. لذتی که گاهی یک صبح تا شب هم به تو را کاملا ارضا نمیکند و فردا صبح دوباره با همان شوق کودکانه شیرجه میروی توی برف ها. آنقدر که روز دوم یا سوم سینه پهلو کنی...
اما وقتی توی کوهستان گم بشوی. برای همان صبح تا شب. همان برف و همان سرما. تا رسیدن به گرما و همان سوزش و درد انگشتان و همان سینه پهلوی زمان بازی. همان لرزش که استخوانهایت را خرد میکند...

سرمای زمستان تنها بهانه ای برای لرزیدن است. درست مثل ما آدم ها که تنها بهانه ای برای عشق ورزیدن هستیم...

ما تنها کلماتی کوچک هستیم. در داستانی بزرگ. پر از غلط و پشیمانی. پر از لحظه های پر هیجان و پر از انواع و اقسام اتفاقات. اتفاقاتی که تمام توصیفشان متشکل از کلماتی است که به سادگی در یک دیکشنری بیست هزار کلمه ای قابل تلخیص هستند.
از چه بگذریم جز معنی؟

No comments: