Wednesday, December 14, 2005

هر روز لبریز تر از دیروز
حرف زدن مرا از یاد می برد
مغبون تر از ظلم
ظالم تر از مجنون
هر روز دیروز تر از لبریز
در تصادمی خونین
فی المثل هم آغوشی
از نوع مرغ آتش با افق سرکش
پا می فشارم از قدوم نامبارک امروز
نه! نه!
این مستی نیست.
دیروز لبریز تر از هر روز
امروز تر از فردا
فردا تر از دیروز
چه می دانم
موهوم تر از رویا
یا رویا تر از تزویر
می بوییدم؟
باز هم نمی دانم.
این تک شاخه گل که نگهدارستم.
من نیستی بیش نیستم.
دوستی بی مقدار شاید
تنها مانده در غبغب
پر نخوت
دست ناگشوده شاید؟
دست به کجا باید؟
مباد. مباد.
آری.
سهمی خواستن
از زندگی شاید
بودن تان آی...
آدمیزاد های پر نخوت:
مجموع نیست
در همگامی و تلاشی بی انتظار
این دروغ نیست.
گرچه من پاک نیستم.
زبانم هر چند گزنده
اما!

دریا میزبانم
کوه همگامم
من: فرزند دشتم.
تنها عابرم. گاهی می نگرم و دیگر گاه:
مزاحمی بیش نیستم!

...

...

... آه.

No comments: