هر روز لبریز تر از دیروز
حرف زدن مرا از یاد می برد
مغبون تر از ظلم
ظالم تر از مجنون
هر روز دیروز تر از لبریز
در تصادمی خونین
فی المثل هم آغوشی
از نوع مرغ آتش با افق سرکش
پا می فشارم از قدوم نامبارک امروز
نه! نه!
این مستی نیست.
دیروز لبریز تر از هر روز
امروز تر از فردا
فردا تر از دیروز
چه می دانم
موهوم تر از رویا
یا رویا تر از تزویر
می بوییدم؟
باز هم نمی دانم.
این تک شاخه گل که نگهدارستم.
من نیستی بیش نیستم.
دوستی بی مقدار شاید
تنها مانده در غبغب
پر نخوت
دست ناگشوده شاید؟
دست به کجا باید؟
مباد. مباد.
آری.
سهمی خواستن
از زندگی شاید
بودن تان آی...
آدمیزاد های پر نخوت:
مجموع نیست
در همگامی و تلاشی بی انتظار
این دروغ نیست.
گرچه من پاک نیستم.
زبانم هر چند گزنده
اما!
دریا میزبانم
کوه همگامم
من: فرزند دشتم.
تنها عابرم. گاهی می نگرم و دیگر گاه:
مزاحمی بیش نیستم!
...
...
... آه.
No comments:
Post a Comment