Wednesday, December 28, 2005

دو دقیقه

شازده کوچولوی همیشه مسافرم.
نمیگم دلم برات تنگ شده. ممکنه دلتنگی در دور بودن برای تو بیشتر دردناک باشه تا من.
نمیگم چقدر محتاج دیدنت هستم. ممکنه از توان تو برای تاب آوردن فقط ذره ای مونده باشه و من با کلماتم توان تو رو کم کنم و به زانو دربیای.
طاقت بیار.
خیلی خیلی طاقت بیار.
زانوهایت را محکم نگه دار.
من هم هنوز به زانو در نیومده ام.
بی رحمانه لبخند میزنم و اصلا نه از دلتنگی حرف میزنم و نه از خستگی.
بگذار خستگی و دلتنگی را برای همیشه فراموش کنیم و فکر کنیم بیشتر از دو دقیقه نیست که از هم فاصله گرفته ایم...
همان دو دقیقه ای که من و تو همیشه با همه فاصله داریم.
به قدر همان دو دقیقه ای که خوندن این نوشته تا اینجا وقت می گیره.

No comments: