Saturday, September 06, 2008

رابین هود

گزارشی را می خوانم که از پیدا شدن «رابین هود» های مدرن خبر می داد که در پی «وخیم شدن» اوضاع اقتصادی و رواج بیکاری، به سوپرمارکت ها حمله می کنند و مواد غذایی آنها را به رایگان بین مردم تقسیم می کنند.
چیزی که در این گزارش برایم جاب توجه بود آمار و ارقامی بود که از شرایط وخیم ارائه شده بود: تورم 5 درصدی که در ده سال گذشته بیسابقه بوده و آمار بیکاری چهار درصدی.
با خودم فکر کردم مردم ایران چقدر نجیبند که آمار تورمشان به 26 درصد میرسد و بزرگترین صدایی که میشنوی تلاش مردم برای «برقراری دموکراسی و عدالت» است.
با خودم فکر کردم چقدر فرهنگ این مردم والا و بالا است که هنوز هم در این بحران و طوفان بی فرهنگی و ضد فرهنگی، هنوز هم اینقدر آرام و سر به راهند.
لطف کنید و در نوشته ها و کامنت هایتان این مردم را بخاطر چنین آرامش و نجابتی «گوسفند» نخوانید. خود شما هم جزئی از همین مردم هستید.
مردمی خسته که «انسان بودن» آنها از میراث فرهنگ چندهزار سالهء آنهاست که «کردار نیک»شان را «مردار نیک» آلوده کرده، «پندار نیک»شان دستخوش «روان ناپاک دروغگویان» شده و «گفتار نیک»شان را نویسندگانی از رادیو آمریکا، بی بی سی یا هر آدم دیگری تبدیل به «گوسفند انگاری عوام الناس» کرده.
بسیار زیادند ایرانیانی که بدون اینکه برای اصلاح این جامعه حتی یک لیوان آب خرج کرده باشند، به کشورهای دیگر فرار کرده اند و آنجا که خیالشان از ترس و پلیس و هر گونه اختلال راحت شد، بوق «ایران پرستی» را بر می دارند و چه راحتند برای «فحش دادن به آخوند جماعت».
در این میان هم بعضی نویسندگان و مبارزان دیگر را هم می بینیم که قیمت های گزافی را داده اند و به وقت طاق شدن طاقت، آرامش را در یک جای دیگر جستند.
اما با این همه، وقتی این هموطنان غربت زده برای ما دل می سوزانند، با خودم میگویم:
«مگر شما هم در همین خیابانها هستید؟»
مگر شما هنوز صبحها برای پیدا کردن یک تاکسی یا اتوبوس به در و دیوار التماس می کنید؟
مگر شما ساعت دو بعد از ظهر در میدان توپخانه برای پیدا کردن یک قطعه الکترونیکی عرق ریخته اید؟
سئوالم از آنها این است که چطور شد که برای شما انجام دادن «یک کار ایرانی» آخر دست منجر شد که ایستادن در صف ویزا جلوی یک سفارت خارجی؟

چطور شد که شما که می دانستید، می فهمیدید و می توانستید...
چطور شد که «شما» بجای اینکه کنار این مردم مظلوم و نجیب بمانید «رفتن» را ترجیح دادید؟
چطور شد که حاضر شدید تمام مال و اموالتان را بفروشید و «پولتان» را برای خرج کردن در یک کشور خارجی همراهتان ببرید؟
چرا غربت در یک شهر اروپایی یا آمریکایی را با غربت در یکی از روستاها یا شهرستانهای دورافتادهء همین کشور عوض نکردید؟
مگر شما غربت را نمی خواستید؟
مگر شما دوری را نمی خواستید؟
مگر شما آزار دیدن را نمی خواستید؟
چه فرقی هست، اگر شما هیچ نخواهید، هیچ نداشته باشید و «از جیب خرج کردن» را به جای تورنتو و نیویورک، در «رودبار» و «سر کوهک» انجام ندهید؟
اصلا یک سئوال:
شما چرا نگران کشورتان هستید؟

No comments: