Wednesday, September 10, 2008

دردسر

فکرشو بکن آدم یه مقاله بنویسه علیه یه سازمان دولتی و توش مدیریت سازمان رو حسابی مشت و مال بده.
از قضا با همون سازمان در حال همکاری باشه و برای گرفتن صورتحساب یک کار خیلی ساده بیش از دو ماه باشه که توی همون سازمان در حال دوندگی باشه.
از قضا چون چند تا اختراع هم در همون زمینه داره با مدیران ارشد سازمان هم برای گرفتن بودجه تحقیقاتی ماه ها باشه که در حال سر و کله زدن باشه.
بعد در همون کش و قوسی که دائم با سر دواندن و تحویل نگرفتن خسته اش کردن، یه روز چشمش به روزنامه بیفته و ببینه که مقاله اش چاپ شده
...
بعدش در حالیکه در کمال شجاعت و ناامیدی میره که ببینه شاید بتونه یه بار دیگه کارشو پیگیری کنه، مشاهده کنه که همه کارکنان سازمان همون مقاله رو روی میزشون گذاشتن و انگاری که کتاب درسیه دارن هی مرور می کنن.
بعد هم هر کی بهش میرسه با هیجان باهاش دست میده و احوالش رو میپرسه و اساسی تحویلش می گیره و بعد هم یه نگاه معنی داری میندازه به اون روزنامهء لعنتی

...
کم آوردم
نمی دونم بذارم به حساب با جنبه بودنشون یا اینکه چی؟

No comments: