Sunday, January 16, 2005

در خصائص مردمان

نه تنها عجب صبری خدا دارد! بلکه عجب رویی بعضی ها دارند!
وقتی در یک جلسهء خصوصی با سران تصمیم گیر مملکتی حرف از سرمایه گذاری برای تصفیهء آلودگی های یک کارخانه بزنی و ایشان آمارهای رسمی که به دلایل امنیتی غیر قابل افشا است را برایت ورق بزند و جایی ببینی به سادگی نوشته شده: در اثر آلودگی این واحد صنعتی متاسفانه بیش از بیست و دو هزار مادر باردار دچار مسمومیت شیمیایی شده اند که بیش از هشتاد درصد آنان دچار مشکلات شدید زایمان شده یا خواهند شد...
قبل از این برات تعریف میکردم از پختن کته بدون قابلمه. ایندفعه باید کتلت آدمیزاد داشته باشیم وقتی که عنصری به نام مادر در ضریبی به اندازه بیست و دو هزار ضرب بشه.

من اصلا به این کنایه که مرد گریه نمیکنه پابند نیستم. وسط جلسه به پهنای صورتم اشک بود که میریخت. دوستی تعریف میکرد از تفاوت جنس اشک در حوادث مختلف. فکر کنم این یکی واقعا اشک بود.

گفتم مهندس چطور میتونی عدد بیست و دو هزار رو کنار کلمهء مادر بذاری و شب رو راحت به صبح برسونی؟

طلا

در جستجوی طلا.

لطفا کفش محکم بپوشید. این جور راه ها اتوبان چهاربانده اسفالت شده نیست! گاهی کوره راه هم نیست. گاهی اصلا راهی نیست. راه را باید ساخت، باید صاف کرد، باید اسفالت کرد.

اگر خسته شدید و راه دیگر را انتخاب کردید: بروید. انتهای آن راه شاید از دست فروشها گوشواره ای تقلبی یا نیم کیلو موز خارجی گیر بیاورید. شاید شاید به طلافروشی ها برسید. اما طلا را نخواهید یافت و طعم پیدا کردنش را نخواهید چشید. تشویقتان کردم بروید. برای اینکه لایق طلا بودن اول از همه زانوی درست و حسابی لازم دارد و پایی که از زخمی شدن نترسد، نه چشم نگرانی که دائم نگاهش به ته دره باشد و آوازش ترس از افتادن. من نه به ته دره نگاه میکنم و نه از افتادن میترسم. به خاطر بسپارید که نترسیدن به معنی شجاع بودن با نترسیدن به معنی گستاخ بودن خیلی فرق دارد! گستاخان زیادی را در حال سقوط میبینم. اما تا بحال شجاعی را ندیدم که سقوط کند. برای هم قدم نبودن هیچ بهانه ای بین آدمهای شجاع قابل قبول نیست.

برایم آرزوی خوشبختی نکنید.
من فقط نیازمند دعای آدمهای مستجاب الدعوه ای هستم که بدون منت و ادعا سکوت میکنند و دعا میکنند