Wednesday, September 27, 2006

از آدم نیم مرده خوشم نمیاد
آدم یا باید کامل زنده باشه یا کامل مرده
البته خوب به کسی ربط نداره که من خودم همیشه نیم مرده هستم
اما در آن فاصله که تو ایستاده ای زیاد مرده و زنده من برات فرقی نمیکنه
دقیقا این یعنی اینکه
زنده و مرده تو هم برام فرقی نمیکنه
***

میدونی؟
خشونت بخشی غیر طبیعی و انکار پذیری از درون منه
تو خودت میدونی که قلبا چه موجود رقت انگیزی هستم
و متاسفانه از این نقطه ضعف من داری حداکثر حسن استفاده رو میکنی
که البته به نفع من نیست
اما
راستش اون روز وقتی فقط یک احساس به من گفت که دارم دروغ میشنوم
دلم شکست
احساس کردم خیلی آدم بی لیاقتی هستم
یا خیلی دورم؟
اما اینقدر بود که تو در من توان شنیدن حرف راست را ندیده بودی
یا در خودت توان گفتن
و من تمام وجودم را در تو جا میگذاشتم
همین شد که جا گذاشتم
و رفتم
شاید منتظر بودی یک دقیقه بیشتر یا حتی یک ساعت
اما هنوز که هنوز است
حتی یک دقیقه بیشتر ممکن نشده

زندگی بی مزه ایست
تنها در بهشت

من هم برای تو شدم آدمی که بدون حوا به بهشت رفت
به قول نیچه
وقتی او بود همه جا بهشت من بود

امکان خوب این بلاگ اسپات اینه که بدون باز کردن صفحهء بلاگر میتونم از جی میل پست بزنم

Monday, September 18, 2006

اوضاع خیلی خرابه
پنج روزه که سرور بد جور قاط زده
چهارمین بار از اول بازسازیش کردیم
فایده نداره
کامپیوترمو شش روزه که ریست نکردم
لاگ اینم باطل شده و توی سرور اعتبار ندارم
فایلهایی هم که دارم کار میکنم
نه بسته میشن و نه سیو میشن
در حالی که هر آن ممکنه کلا بپرن
و من مثل بز نشسته ام و باز هم کار میکنم
دیشب که فطیر قاط زدم
...
اشکال نداره
یه بار دیگه شروع میکنم
چشمهامو باز میکنم و شروع میکنم به دویدن
...
روزهایی هم میرسن که احساس میکنی داری قاچ میخوری
حالا بعضی از این روزها از فرط غصه
و بعضی روزها از فرط خوشی
نتیجه میگیرم زندگی یعنی قاچ خوردن
توسط اتفاقات جزئی و احمقانهء زندگی
که تو معمولا تحمل نداری اتفاق افتادنشون رو بیخیالی طی کنی

Sunday, September 17, 2006

وقتی خیلی دلم تنگه
وقتی خیلی خیلی دلم تنگه
وقتی خیلی خیلی خیلی دلم تنگه
...
خوب دلم تنگه دیگه
اصلا حوصله ندارم
از خودم بدم میاد
...
خیلی دلم تنگه

Thursday, September 14, 2006


در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

به وقت صبح قیامت که سر زخاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم

...
راستی
یادم رفت بهت توصیه کنم که وقتی خواستی زندگی یه نفر رو به لجن بکشی
یادت باشه چکمه و دستکش لاستیکی حسابی بپوشی
خوب نیست وقتی رفتی سراغ نفر بعد دست و پات بوی لجن بده
ضمنا مسواک یادت نره
یا یه آدامس نعنایی
اصلا بهتره عوض بشی
چون تمام هیکلت بوی لجن میگیره
روحت رو هم عوض کن
چون اونم بو میگیره

برای همینه که اولین قولی که همه به هم میدن
اینه که میگن تا روزی که مرگ بین ما فاصله بندازه

تا روزی که مرگ بین ما فاصله بندازه

برم بمیرم؟
این فاصله ها هیچ توجیهی نمیپذیره
باور کن


این دوست عزیزمون
در کمال شرمندگی اعلام کرد
که داره پدر میشه
...
به طور دقیق نه ماه و هشت روز دیگه

...
طفلک نديد بديد
دلم براش میسوزه

Wednesday, September 13, 2006


حس میکنم صداتو صد ساله میشناسم
ندای قلبم میگه
...

...
خیله خوب بابا
سی و دو سال و یک ماه
گیر میدی هاااا

میذاری یه شعر در پیتی رو بدون گیر و گور بخونیم؟

گاهی از خودم بدم میاد
خوب این یه کمی با اون اوقاتی که عاشق چشم و ابروی خودم میشم فرق میکنه
فکرشو بکن اونقدر اسکل میشم
که حتی حاضر میشم با خودم ازدواج کنم
و با خودم برم توی رختخواب
...
واه واه واه

...
بعد فکرشو بکن نصف شب با چه وحشتی از خواب میپرم
و فکر میکنم این موجود زشت و پشمالو کیه توی رختخوابم
و وقتی میفهمم خودمم کلی حالم گرفته میشه
فرداش تمام روز از خودم بدم میاد
...
اوه اوه اوه
احساس خفن بودن
یه کمی با احساس خفگی فرق فیرکوله
حالا نمیدونم این احساسی که دارم
احساس خفن بودنه
یا احساس خفگی؟
یه جور احساس خفنگی میکنم
...
خیلی آدم صاف و ساده و بی پیرایه ای هستم
استخاره هم میکنم

خدایا منو ببخش
ولی من واقعا دوست دارم که باهات ارتباط داشته باشم
این تنها ارتباطیه که اصلا کسی به مشروع و غیر مشروع بودنش فکر نمیکنه
ضمناً سودش هم زیاده
چون لااقل با یکی حرف میزنی که اگه حتی حرفشو هم نفهمیدی میزاری به حساب نفهمی خودت
چون خدا جز دوست داشتن کاری بلد نیست
اون هم دوست داشتن از نوع شدیدا عاقلانه
...

خدایا خیلی چاکرتیم
البته میبخشی که ما یه نموره کثافت تشریف داریم

...

Tuesday, September 12, 2006

خیلی دلم میخواد بدونم پداگوژی یعنی چی؟
میترسم تمام آیندهء من وابسته به دونستن معنی این کلمه باشه
تنگ غروبه
دلم گرفته
چشمای نازت منو گرفته

...
نگاه به ساعت نکن
خودم میدونم ساعت چنده
ولی آدم وقتی دلش گرفته
دیگه چه فرق میکنه تنگ غروب باشه
یا گشاد غروب؟

Monday, September 11, 2006

آب اگر پیدا نکردم
آبرو گم کرده ام
...
راستش من سولو میزنم
اونهم ویولون
سخت و خشن و خسته کننده
و وقتی میزنم احساس میکنم به اندازهء تمام دنیا دلم میخواد که اپرا بخونم
و توی دلم با یک صدای کلفت و یک نفس بسیار بزرگ محکم میخوانم
mi amore mi vida...

اما راستشو بخوای وقتی میخوام آهنگ گوش کنم
وحشتناک بدم میاد
از این اپرا ها که یارو با اون صدای کلفت و کشدارش همراه یه ویولون سولو میخونه
...
مشنگم نه؟

سیلاب

سیلابی از بکارت های دست خورده چشم هایم را آزار میدهد.
چشمهایت را از من جدا کن
من هنوز عاشق چشمهای تو هستم و تو میدانی که دور از آنها چه روزگاری میگذرانم
اما
دلم نمیگذارد که دست دراز کنم و دستت را بگیرم
...