Tuesday, September 30, 2008

از اثرات فیلم های تلویزیونی

وقتی شما در اثر گذار بودن این سریال های آموزنده شک می کنید،
خداوند برای شما برهانی دندان شکن می آورد.
این خبر واقعاً دهانم را بست! فهمیدم که مثلاً سریالی مثل «داداشی» می تواند چنین تاثیر شگرفی ایجاد کند!

حالا بروید و هی به جان تلویزیون غر بزنید.

Monday, September 29, 2008

رسمی بودن یا نبودن! مسئله این است

1

از آنجا که کشور ما بسیار کشور فعال، پر انرژی و زادآفرینی است، و به هیچ وجه از اول ماه رمضان تا یک ماه بعد از ماه رمضان وارد وضعیت نیمه تعطیل نمی شود یا لااقل با هر حسن همجواری یکی از تعطیلات شریفه مملکت برای یک هفته از اینطرف و اونطرفش به حالت کاملاً تعطیل نیمه رسمی و غیر رسمی وارد نمیشود...

دولت اعلام کرد: پنجشنبه تعطیل رسمی نیست

نقطه.
سر خط


2

این سریالهای ماه رمضون رو دیدین؟ تا بیست و پنجم ماه خون به جیگرت می کنه از ترک تازی و لگد مال نمودن اعصابتان.
از بیست و پنجم ماه ناگهان اتفاق عجیبی می افتد.

من که تلویزیون را مدتهاست ترک کرده ام. اما امان از دوستانی که با حرارتی وصف ناپذیر می خواهند بدونن «بالاخره کار این مرتیکه به کجا رسید؟» انگاری هیچوقت تو عمرشون در ایران تلویزیون ندیدن که آخرش واضحه کی با کی عروسی می کنه و کی با کی آشتی می کنه و کی از اعمالش پشیمون میشه و توبه می کنه و...

به قول معروف
به به!
به به!


3
مقاله ای که در همشهری چاپ شده بود برام دردسر شده. حالا سازمان بجای اصلاح عملکرد خودش، دائم توی پروژه هایی که یه جوری به من وصل باشن با کمال وقاحت کارشنکی (مضاعف) میکنن و هر بار هم یه جوری که انگاری اصلاً در جریان نیستن، کاملاً پرسشگرانه به من میگن «راستی مهندس اسم کوچیک شما چی بود؟»
و بعدش توضیح میدن که «یه نفر با اسم مشابه شما همچین چیزی تو روزنامه منتشر کرده و مدیرای سازمان سایه اش رو با تیر میزنن»
بله. من کاملاً در ادراکم از اینهمه جنبه و انتقاد پذیری و پاسخگو بودن

Thursday, September 25, 2008

جنبه های شخصیتی

البته این فقط نظر شخصی منه
اما به نظر من خیلی جنبه میخواد که رئیس جمهور یه کشور دیگه بیاد توی کشور شما و هر چی دلش میخواد بهتون بگه، مسخره کنه و بعد هم فاتحانه راهشو بکشه بره.

و صد البته به نظر من آدم باید خیلی مهمان بی ادبی باشه. حتی اگه این میزبان یه کافر باشه. که به کشور اون میزبان بره هر جوری که دلش میخواد به رئیس جمهور اون کشور توهین کنه.

خوب. شما چند تا مخالف میشناسین که به ایران بیان و در مصاحبه با تلویزیون بگن: البته آقای خاتمی خیلی وقته که میخواد جنگ راه بندازه اما خوب عقلای زیادی در ایران هستن که جلوی اون رو میگیرن.

البته هر عاقلی میفهمه چرا نوشتم آقای خاتمی

راستی؟ به نظر شما جو ایران چقدر معنی این آزادی بیان رو درک میکنه که تمام شبکه های تلویزیونی آمریکا اجازه داشتن با رئیس جمهور ما صحبت کنن و تمام این حرفها رو منتشر کنن؟ یه وقت براشون شائبهء ضد دولت بودن، براندازی، تشویش اذهان عمومی یا توهین به ارکان نظام پیش نیاد؟ یه وقت دستگاه فضایی محکومشون نکنه؟ یه وقت به جرم توهین به مقامات کشور نگیرن چوب تو آستینشون کنن؟

Tuesday, September 23, 2008

مهمان مامان

یادداشت روز

ما دیشب طی یک عملیات انتحاری، برنامهء خفن و آموزندهء مهمان کلوم بیا (چیزی تو مایه های فیلم سینمایی مهمان مامان) را دیده شدیم و آموخته شدیم که عجب رئیس خفن و کارکشته و سیاستمداری داشته شده ایم.
همچنین ما دیشب اشک از دیده ریخته شدیم که چقدر رئیسمان آدم متواضعی است که اینهمه فراست و دانشمندی را انداخت گردن امام زمان و خدا.
همچنین متوجه شدیم که در همین راستای اسرائیل که رئیسمان فرمودند ما با هیچ ملتی دشمنی نداریم، چقدر استاد فینکلشتاین در آمریکا مظلوم می باشد درست مثل رئیس خودمان.
آدم اینقده دلش براش میسوزه که دلش میخواد بره روی ماهشو ماچ ماچ. البته منظورم دکتر فینکی بود.
بعدشم که ما دیشب باور کردیم که توی اون جلسهء چند ساعته، اینها همه اش از رئیس در مورد اسرائیل می پرسیدن و اینا که ما هم روشونو کم کردیم و گفتیم ما باهاشون مشکلی نداریم و فقط میخواهیم سر به تنشون نباشه. اصلاً حرف از چیزهایی که مردم می خندیدن و اینا نشد و اینا. همه اش کذب محض بوده.
بعدشم واااااای دیدی؟ چقدر قشنگ پوز همه شونو به خاک مالید؟ همچین حالشونو گرفت که تا ده سال جیکشون در نیاد.
بعدشم اون آقا پیره خیلی قشنگ خورش بادمجونو تکمیل کرد. حال کردم. متاثر شدم. اشک تو چشای آدم جم میشه. فقط کاش یه کم دارچین بهش میزد.

قصه تلخ سحر

شب بیست و یکم ماه رمضان
فصل خاموشی صدای حق
و گریستن بر مظلومیت تنهاترین مرد خدا
...

و گریستن بیشتر بر مظلومیتش
آنگاه که چاپلوسان و ملونان نیز برای دریدن بدن مقتول حق
همگی لباس خون آلود دروغ را به تن می پوشند
و خود را منسوب به آن شهید راه حق می کنند
و اساطیر سراسر دروغشان را چنان شاعرانه می خوانند
و چهره در هم گره می کنند، اشک میریزند و چنان بر تن ریا لباس حقیقت می پوشانند
که شبهه میگیردت. مبادا اینها راست می گویند؟

...
و گریستن بیشتر بر مظلومیتش
و گریستن بیشتر بر مظلومیتش
و گریستن بیشتر بر مظلومیتش

چرا؟
چون رهروانش «ما» هستیم.
ظالمانی خودخواه
که هر آینه تنها به آن چیزی اعتقاد داریم که «ما» را عالی و متعالی «نشان دهد»
و در کمال بی رحمی و سنگدلی هر آنچه ما را عالی و متعالی «کند» به زیر خاک مدفون می کنیم
...

آن شب،
کعبه، داغدار تنها فرزندش شد.
فرزندی که هزار سال بود انتظارش را کشیده بود.
فرزندی که هر لحظه و هر ساعت از حیاتش را مایه مباهات بود.
ترکهای کهنهء شاهد تولد روی لبهای سنگ ماسید.

آن شب،
فاطمه زهرا که سلام خدا بر او باد، گریست.
مگر چه کسی بیشتر می دانست که علی چقدر پاک است؟
مگر چه کسی بعد از نبی اکرم به علی نزدیک تر از یک نفس بود؟
مگر چه کسی شاهد تمام تنهایی های علی بود؟

آن شب،
فاطمه بنت اسد - مادر علی - که رحمت خداوند بر او باد، بر غم پسرش گریست.
مگر چه کسی جز او شاهد تولد این فرزند یگانه بود؟
مگر چه کسی جز او شاهد آنهمه عزت میان فرشتگان بود؟

آن شب،
من ایمان دارم. آهن از آهن بودن خودش پشیمان بود.
من ایمان دارم. آن تیغ بی زبان، به درگاه خدا التماس می کرد که تیغ نباشد.
یا لااقل مانند حدیث ابراهیم و اسماعیل، برای لحظه ای از کارگر بودن معاف شود.
اما هیچ معجزه ای رخ نداد.
آهن فرود آمد،
سر شکافت.
 از محل همان زخم قدیمی.
زخمی که از آغاز اسلام از جور کافران بر سرش مانده بود.
و گرامی ترین خون زمین، روی زمین ریخت.
و تیغ بر تیغ بودن خود نفرین فرستاد.
و زمین شرمسار شد
گرمای این خون بسی سوزناک بود.
که اینان همگی مخلوقاتی بودند از جنس همان خاک زمین.

خورشید،
صبح فردا متحیر بود
آن مرد سحرخیز که خورشید برای قضا نشدن نمازش روزی رجعت می کرد،
هر روز صبح آنجا بود و اکنون نیست.
مگر خواب مانده؟
پس چرا خدا فرمان نداد تا بار دیگر رجعت کند تا مگر نماز او قضا نشود؟

آن شب اما،
متین ترین صدای شب،
آهنگین ترین شاعر زیباترین مناجاتها،
دیگر بغض نداشت. گریه نکرد.
لبخند زد
و برای آنکه همه مطمئن باشند که اشتباه نشنیده اند
از ته دل فریاد براورد:
قسم به خدای کعبه، که راحت شدم!

و شما نمی دانید چگونه رنج مرگبار زخم یک تیغ،
که فرق سر را بشکافد
که بسیاری از مردمان در برابر دردش تنها از هوش می روند
و پهلوانان تنها به «آه» بسنده می کنند
چگونه می توان آسوده شد؟

Sunday, September 21, 2008

پهلوون

به دختران کشتی پهلوانی آموزش می دهند؟

صفارزاده اضافه مي کند: در ساير کشورهاي عضو بحث حضور بانوان در اين ورزش را مطرح کرده‌اند و به دختران کشتي پهلواني آموزش مي دهند!

خوب حق دارند!
آنها هم باید یه جوری با مشکلات زندگی زنان کنار بیایند دیگر!!! همه اش که نمیشود بار زندگی روی دوش مردها باشد!
مگه نه؟

فنچ؟

رييس جمهور در پيامي فرا رسيدن روز ملي مالت را به ادوارد فنچ آدامي رييس جمهور ، دولت و ملت اين كشور تبريك گفت.

به نقل از سایت پرزیدنت

باز خوبه. خدا رو شکر می کنم که از باب اسم کشور و اسم رئیس جمهور خیلی شانس آوردیم

Saturday, September 20, 2008

علی

برای آنکه بدانید انسانها، به چه سادگی قدم در جای پای کسانی میگذارند که خود دشمن میدارند، متن زیر را بخوانید:

گزیده ای از خطبهء «شقشقیه» حضرت علی...

آنگاه « سومى » برخاست ، در حالى كه از پرخوارگى باد به پهلوها افكنده بود و چونان ستورى كه همّى جز خوردن در اصطبل نداشت . خويشاوندان پدريش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و ميل فراوان خوردند كه اشتران ، گياه بهارى را . تا سرانجام، آنچه را تابيده بود باز شد و كردارش قتلش را در پى داشت . و شكمبارگيش به سر درآوردش.


* * *

بله. ایام اینگونه است. این یادداشت را در سالگرد ضربت خوردن علی (ع) می نویسم. آنکس که اولین بود در لبیک گفتن به پیامبر خدا و آخرین بود در سکوت.

و ایام اینگونه است. آنان که دین را «نشناختند» و آن را جز لقلقهء زبانی بیش نداشتند. آنان که دین برایشان «میراث» شد و جان و مال مردم هم لقمه ای حلال. آنان که تفسیر خود را از دین «حکومت» کردند و در تهمت بستن به خدا، از کافران پیشی گرفتند، تا آنجا که «علی» را کافر بخوانند و به جرم «دین» مردم را لایق کشته شدن. آنها تنها دین خود را دین می شمردند و دیگران را «حیواناتی نادان».

بله. ایام اینگونه است. اینها بودند که «علی» را شهید کردند.

این روزها را قیاس نکنید وگرنه افسرده خواهید شد از آنچه می بینید و میشنوید.

همچنان تاریخ در تکرار است که «ابوبکر» ها خلافت را موروثی کنند و «عمر»ها به ناحق «عثمان» را بر علی چیره کنند و همین مسلمانان بالفطره که تنها افتخارشان همقدمی با پیامبر است، زندگی را چنان بر علی تنگ کنند که مبادا دم برآرد...

همچنان تاریخ در تکرار است که «معاویه»ها بر جان و مال مسلمانان مسلط شوند و دروغ و کفر کوچه و خیابان را بگیرد. متملقان و دروغگویان سهم طلب کنند و چاپلوسان و مزوران به یکدیگر نان قرض دهند.

همچنان تاریخ در تکرار است و همچنان صدای علی فریادی است که هرگز ساکت نخواهد شد...

صدای علی را با تمام خشم و فریادش هنوز می شنوم:

«شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت . پس ، در سينه‏هايشان ، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتاد ، از راه چشمانشان مى‏نگريست و از زبانشان سخن مى‏گفت ، به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده‏شان بياراست و در اعمالشان شريك شد ، و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد . »

ما می توانیم

تعجب امروز
ما می توانیم:
پروژه های تخیلی منحصر به فردی را تصور، تصویر و به مرحلهء سرمایه گذاری برسانیم.

ما می توانیم:
حتی این پروژه ها را حتی وقتی همه دنیا می دانند غیر فنی و غیر اقتصادی است، با گزارشها و جنجالهای تبلیغاتی به مردم قالب کنیم و بعد هم بصورت یک قرارداد به یک شرکت مجری واگذار کنیم و چند میلیارد سرمایه را روی آن نابود کنیم.

ما می توانیم:
بعد از سالها متروک ماندن پروژه و اطمینان صد در صدی حتی خواجه حافظ شیرازی از غیر ممکن بودن پروژه، شعر قدیمی «کی بود کی بود من نبودم» را با تبحر بلا منازع سر بدهیم.

ما می توانیم:
حتی یک ریال از سرمایه های نابود شده را بدون توضیح، به جای اولش بر نگردانیم.

ما می توانیم:
نه تنها پروژه های واضح و روشن، بلکه هزاران پروژهء دیگر را در تاریکی کامل به همین سادگی به اجرا برسانیم و میلیاردها ریال بودجه مملکت، تنها عددی است روی کاغذ. ما مسئول نابود کردنش هستیم. نه مسئول به ثمر رساندنش.

بله. ما می توانیم. و توانسته ایم:
پروژه برج میلاد را سالهای سال به درازا بکشانیم.

پروژه تونل رسالت را نه سال معطل نگهداریم.

پروژه اتوبان تهران- شمال را به قیمت نابود کردن هزاران هکتار جنگل، بعد از سالها بدون هیچ نتیجه ای باقی بگذاریم.

پروژه مترو تهران را بعد از سی و اندی سال با تمام سختی ها و تلخی هایش باز هم به امان خدا رها کنیم.

چون خیلی متخصص راه آهن و مترو هستیم، فوری فوتی بچسبیم به قطار هوایی. چند میلیارد پول ناقابل که در این پروژه هدر رفت به تره هم حساب نمی شود.

باز هم چون ما خدای پروژه های راه آهن و مترو هستیم، میخواهیم قطار هوایی را بین تهران مشهد هم بسازیم. ملت شریف لطف کنن چند میلیاردی اخ کنن. ایشالا در دوره مدیران بعدی پروژه توجیه ناپذیر و تعطیل خواهد شد.

از آنجا که ما خیلی پروژه شناس هستیم و مدیریت مان نظم خداوند را بدجوری شرمنده کرده، چهار سالی هست که داریم دهن خودمان را صاف میکنیم شاید یک نیروگاه هسته ای دوهزار مگاواتی را راه بیندازیم. هزینه های مستقیم و غیر مستقیمی که در این پروژه هدر رفته را فقط خدا می تواند بشمارد. ما فقط مسئولیم که صندلی مان کج نشود. بیت المال مسلمین به درک.

خوب ما چون یکی از فاتحان قلل ارتباط با جهان و بهبود روابط هستیم، شرکت هواپیمایی مان با نوزده میلیارد دلار ضرر، بلیطهایش را همچنان گران می کند.

و به سیاق مستقل شرکت های ایران خودرو و سایپا مان هم خودرو های درپیت و مدل صد سال پیش را به قیمت مرسدس بنز به ملت پیش فروش می کنند.

و برای اینکه کسی جیک نزند، به ماشین های خارجی چنان مالیات می بندیم که ملت برای خریدنش کمرشان خرد شود. بعد هم از بنزین سوبسید دار محرومشان می کنیم تا بیخودی طرفداری غرب را نکنند.

هر کس هم حرف زد بهش میگیم «شما به قدر کافی تمکن مالی داشته اید که چنان ماشینی بخرید. بنابراین نیازی به سوبسید دولتی ندارید!!!»


ما حتی می توانیم و توانسته ایم:
پرونده حساب های گمشدهء مالی شهرداری را به فراموشی بسپاریم. چون ممکن است اعتبار نظام لطمه بخورد.

پرونده حساب های نامتوازن صدا و سیما را در گلوی خیلی ها خفه کنیم.

با واردات شکر کارخانجات داخلی را به زانو دربیاوریم.

پرونده های جگر خراشی مانند کرسنت و ال نود را در سکوت تبدیل به یک جنجال سیاسی کنیم، مگر آنکه به نفع خودمان باشد و مسئول مذاکرات هم وزیر خودمان شود. فروش مملکت سوژهء این دعوا نیست. درآمدهای سیاسی مهم تر است.

با مدیریت پنج ستاره مان، درآمدهای میلیارد دلاری نفت را چنان در مملکت به گردش دربیاوریم که تورم به انفجار برسد و اقتصاد مملکت متزلزل شود.

با فضولی در کار هر کس که هست از بانک گرفته تا باشگاه های ورزشی، خودمان را نخود هر آشی کنیم.


بله. ما می توانیم. شما هم اگر توانستید بتوانید

در دنیای دیگر، سئوال کننده دیگر ما نیستیم. خدا است. در دنیای دیگر مجازات از جنس آتش سوزناک است و نه توبیخ و عزل و اخراج و این سوسول بازیها.

===

لابد از دل پر آق مهندس خنده تان می گیرد؟
این وبلاگ که دو سه تا خواننده بیش ندارد. بگذارید پس راحت درد دل کنیم. اگر هم به مذاقتان خوش بود به دیگران هم بگویید.

روزی برای نگفتن

امروز روز دنیا نیست.
دیگر روزها روز دنیا نیستند.
آن روز را به یاد بیاور.
گرچه من می دانم که تو ایمان را ترک گفته ای.
گرچه من می دانم که تو راه را نرفتن گزیده ای.
آن روز را به یاد بیاور.
آن روز که جان به حلقوم آید.
و تو هیچ نداشته باشی برای گفتن.
و تو هیچ نگفته باشی برای گفتن.

Wednesday, September 17, 2008

چگونه به موفقیتی چشمگیر برسیم؟

من راز موفقیت بسیاری از انسانهای بزرگ جهان را کشف کردم!

خوب؟ شاید فکر می کنید همینجور مفت و مجانی باید بهتون بگم؟
اشکال نداره. میگم. شما هم عمل کنید. بعداً اگه موفق شدین، یه دعایی هم به جون آق مهندس کنین که همه دانششو مجانی در اختیارتون گذاشت.

خوب. راز موفقیت بسیاری از آدمهای بزرگ جهان چی بوده؟
مثلاً بیل گیتس؟ قورباغه را قورت داده بود؟
یا مثل لری پیج؟ دنبال پنیرش می گشت؟
یا راه دور نریم. دانشمندان ایرانی که در همه جهان درخشیده اند چی؟ از دستورات کتاب «هزار و یک نکته برای موفقیت» پیروی کردند؟

نه. اشتباه نکنید.
همه آنها مثل من و شما شاید ده درصد بیشتر تلاش کردند تا به آنجایی که هستند برسند.

رمز کار اینجاست:
آنها در ایران زندگی نمی کردند.

دو نقطه دی

Tuesday, September 16, 2008

صدا و سیما

به امید سر کویش پر و بالی فکنم... شعر بسیار زیبا و مست کننده است. دقیقاً برعکس سریالی که این شعر در تیتراژ انتهایی اش خوانده می شود.

حکایت آنکه کچل را صدا زدند زلفعلی. حالا صدا و سیمای ما هم انگار مسابقه گذاشته برای آموزش انواع و اقسام روشهای اعتیاد، دروغگویی، پست فطرتی، زشتی و بی اعتباری آدمها. در سریالهای رمضان که به حول و قوه الهی یکی از یکی پر بیننده ترند، مسابقهء نامرئی کارگردانان و نویسندگان سریالها را می بینی که برای هر چه زشت تر کردن چهرهء آدمها از هیچ اغراقی فروگذار نمی کنند. شما را از عبادتتان خجالت زده می کنند. در تعجبم که چه حکمتی در این برنامه سازی مبتذل وجود دارد؟

شاید منظورشان دعوت مردم به حق و حقیقت است. برای همین است که برادر کشی و حرام خوارها را اینقدر با جزئیات کامل تصویر می کنند. سریال «بزنگاه» مثال جالبی از محبت خانوادگی است.
شاید منظورشان دعوت مردم به پاکی و صداقت است. برای همین دروغگو ها را بسیار موفق و پیشرو نشان می دهند. در تمام سریالهای این ماه «دروغ» یک اتفاق ساده است که هر کسی انجام می دهد، اشکالی ندارد، جرمی نیست و عقوبتی هم ندارد. البته بعد از فاش شدن دروغ، اطرافیان داستان کمی آزرده شوند که آنهم به سادگی رفع می شود.
شاید منظورشان دعوت مردم به عبادت و توبه است. برای همین انواع و اقسام گناهان را طوری نشان میدهند که انگار بخشی از زندگی مردم است. خوشبختانه صدا و سیما در نشان دادن گناهان خیلی دستش باز نیست و گناهان قابل تصویرشان فقط دروغ، غیبت، دزدی و شاید آدمکشی باشد. خدا را شکر که همین موارد را هم چنان با مهارت نشان می دهند که مسلمان و کافر همگی سر این سفره بالسویه نشسته اند.
شاید منظورشان دعوت مردم به حفظ اعتقاد و عقل دینی است. برای همین مومنان و معتقدان هر داستان نیز به نوعی ناقص العقلی منحصر به فرد از آب در میایند! نقش مادر مسعود با آن عبادتهای سوزناکش که با مرگ عروس از پسرش متنفر می شود و با خشک مغزی منحصر به فرد نقشی درخشان می آفریند، یا نقش مادر خانواده در «مثل هیچکس» که با ریختن گندمها جامه سیاه می پوشد و در تمام خوبی های خدا و معصومین شک می کند و پیشاپیش به استقبال فاجعه می رود را در این کلکسیون کنار نقش بقیه افراد ساده لوحی بگذارید که نمازشان ترک نمیشود و هیچ عقلی هم برای متدین بودن ندارند: آنها صرفاً از روی عادت مسلمانند، نه از روی انتخاب و تفکر. مسلمانانی که من می شناسم صد پله از ایشان بالاتر و بهترند!

نمی دانم دیگر چه منظوری دارند. اما دیده ام که در انتها، ظالم ترین آدمها بدون دیدن عقوبت های آنچنانی ناگهان به خود می آیند! دروغگوها خودشان خود به خود پشیمان می شوند و گناهکاران ناگهان بر اثر تابش اشعه ای الهی از آن بالا به راه راست هدایت می شوند. به حول و قوه الهی هر کس هم که مسلمان باشد در تلویزیون در گروه مردانه با ریش و در گروه زنانه با چادر قابل تشخیص است. بقیه هم که کشک. عملاً گروه مسلمانان عادتی، خیلی نمی دانند چگونه کسی را باید به راه صلاح آورد، چون خودشان هم هیچوقت هدایت نشده اند. آنها بر حسب اتفاق در مسیر هدایت قرار گرفته اند.
عجیب تر از این حکایت، بازی پر مهارت تمام بازیگران است که بطرز معجزه آسایی، تمام بازیگران نقش منفی چنان در قالب خود ذوب شده اند که انگار حرامزادگان بالفطره ای هستند و نود و نه درصد زمان هر برنامه به نشان دادن ایشان مشغول است. اما در مقابل نقشهای مثبت چنان کمرنگ، ضعیف و مغلوب هستند که دست آخر نمی دانی کارگردان قرار بوده طرف کدامیک را بگیرد و توهم میگیردت که متاسفانه در آخر سریال کارگردان بر خلاف میل شخصی اش، ناچار شده نقش مثبت را موفق نشان دهد.
همه این ترکیب جالب، بعد از همه فراز و نشیب های داستانی و مفهومی، به موضوعات مشترکی می رسند که انگار به سادگی مشخص است دستورالعمل کتبی مشخصی در پس پرده آنها بوده است: دستور العمل سریال های ماه رمضان!
در همه سریالها به اعتیاد اشاره مستقیم و واضح شده است. از چهار سریال، سه تای آنها یکی از شاخص ترین پرسناژهای داستان معتاد است. داستان اختلافات خانوادگی و دختر و پسرهایی که از اولین قسمت سریال، معین می کنند که دقیقاً در آخرین قسمت قرار است عروسی کدامشان حسن ختام داستان باشد، حضور یک نقش منفی بسیار موفق و نافذ در مقابل یک نقش مثبت رنگ باخته و منفعل و در اکثر موارد بی عقل و سبک رفتار، فقرهای تلویزیونی در خانه های چند هزار متری و... بعد از همه این برتری های انکار ناپذیر، شعرهای عرفانی و موسیقی و تیتراژی که حتی کمترین ارتباطی به داستان فیلم ندارد. طبق دستورالعمل افراد منحرف و خطاکار بایستی مشمول رحمات ماه برکت شده و دست از بدی هایشان بردارند و در موارد بسیار جزئی تنبه شوند و در اکثر موارد مفت و مجانی بخشیده شوند.

اما واقعاً در کدامیک از این سریالها شما نقش مثبت را دارای عقل کامل، موفق و قدرتمند می بینید؟ واقعاً کدامیک از این سریالها به شما نشان می دهد که انسانهای متدین و پرهیزگار از مقام امن و موقعیتی صحیح برخوردارند؟ کدامیک از این داستانها شما را متقاعد می کند که خوب بودن بهتر از بد بودن است؟ کدامیک از این سریالها بجای نشان دادن جنبه های منفی زندگی اجتماعی ایران امروزی، کمی هم شما را خوشحال کند که در ایران زندگی میکنید؟
اما واقعاً کدامیک از این برنامه ها حتی به قدر یک اپسیلون به شما فرهنگ خوب زندگی کردن را یاد می دهد؟ کدامیک از این سریالها به مردم این فکر را القا می کند که باید از گناه ترسید؟ باید از خدا و عقوبتش ترسید؟ باید نگران حق الناس بود؟

زنگ هشدار برای ترویج ابتذال و فرودستی، نه به آن معنی که در آگهی های نیروی انتظامی می بینید، بلکه به شکل واقعی را باید به صدا در آورد. ابتذال و فرودستی فقط مواد مخدر و بی حجابی نیست.

باید به همه هشدار دهیم. چادر حجاب خوبی است، اما همه چیز نیست. اعتقاد فقط پختن سمنو نیست، اعتقاد «محکم بودن در برابر توفان حوادث» است.

باید به همه هشدار دهیم. نماز کامل ترین عبادت است. اما فراموش نکنید! «خوارج همه از نمازگذاران بودند و حافظان قرآن». مومنان واقعی «دروغ نمی گویند»، «غیبت نمی کنند» و «همه از دست و زبانشان در امان اند» و «حق الناس را محترم می شمارند».

باید به همه هشدار دهیم. گناه، فقط خوردن روزه نیست. گناه، فقط اعتیاد نیست. «دروغ» دشمن زندگی است. نابود کننده انسانیت است. «غیبت» موجب زوال اجتماع است و تمام روابط انسانی را مثل اسید نابود می کند.

باید به همه هشدار دهیم. متاسفانه میکروفون دست آدم صحیح نیست. آدمهایی که اگر کمی دیگر پیشرفتشان بدهی، برای خنداندن مردم حتی از توهین به مقدسات دین هم ابایی ندارند. جداً درد میکشم از آدمهایی که حتی نمی دانند چگونه «چادر» سر کردن را باید یاد دخترها داد. من حتی حالم به هم میخورد وقتی قربان صدقه های خودشان را می بینم در هنگام ارائه گزارشات تحلیلی و اینکه این برنامه قرار بوده چه چیزهایی را آموزش دهد و من بیچاره فکرم به هر کوره راهی رفت جز این کلمات به صلاحی که آقایان می فرمودند.

جداً به حال صدا و سیما اسف می خورم که بجای مکانی برای پیشرفت انسانها، تبدیل به باتلاق ابتذال فرهنگ و اخلاق شده است: سال به سال دریغ از پارسال

Sunday, September 14, 2008

نظریه آشفتگی

آقای آقازاده در ماشین تولید بحران نوشته: «جامعه از نظر نقد به اشباع می رسد و نقد تاثیر پذیری خود را از دست می دهد»

با ایشان موافقم. اصولاً خیلی اتفاقات عجیب است. مثلاً همین اتفاقاتی که شاید در یک دولت خارجی یا حتی دولتهای قبلی می توانست بحرانی غیر قابل حل و منجر به سقوط دولت شود، در این دولت یک حادثه پیش پا افتاده و بعد هم جزو خاطرات خنده دار می شود. ماجرای واردات شکر، طرح های نوآورانه نیروی انتظامی، مدیریت باورنکردنی شبکه برق کشور، مدیریت بی سابقه مالی و کسر بودجه های عشق ورزیدنی، آشتی تاریخی با اسرائیل، انتصاب خبرسازترین مرد ایران به سمت وزیر کشور و از همه جالبتر درگیری تعداد زیادی از وزرا به درگیری های مشابه، تعویض اقساطی دولت به طریق عزل و نصب های مسلسل وار وزرا بدون حتی لحظه ای در نظر گرفتن هزینه هایی که هر وزارت خانه بابت تغییر مدیریت می پردازد. سفرهای بی شمار مسئولین به اقصی نقاط ایران و جهان و صدور هزاران دستور اجرایی خارج از بودجه و دستورالعملهای قانونی و مترتب بر آن نوشتن میلیونها عریضه ملت گرسنه به «شخص» آقایان روسا و...

اصولاً همه اینها عجیب است.

شاید در مورد نظریه آشفتگی چیزهایی بدانید. در نظریه آشفتگی، خیلی از تغییر حالتها به دلیل آشفتگی بیش از حد محیط، دیگر تابع قوانین فیزیک معمولی نیستند.
مثلاً در یک ظرف شکر، علیرغم جامد بودن دانه ها، به دلیل آشفتگی بیش از حد و مشخص نبودن اتصالات، تمام خصوصیات محیط مانند مایع است. اگر فرض کنید نیروی لازم برای خرد کردن یک کریستال شکر (نبات) برابر ایکس باشد، شما بدون هیچ نگرانی می توانید ده برابر این مقدار را به محیط وارد کنید و باز هم هیچ اتفاق جدیدی مشاهده نکنید.

خوب در محیط کشور ما هم چنین فضایی ایجاد شده است. در این فضا انسانها علیرغم رسیدن نقطه حداکثر فشار، کمترین آسیب پذیری را دارند. ارتباطات بین انسانها از فرم عادی خارج شده و شما به سادگی افراد زیادی را می شناسید که بیش از هزار اسم در دفتر تلفن روزمره شان دارند. افراد در سمت های مسئولیت دار، به سادگی در مقابل فشارهای سئوال و تهدید از در بی تفاوتی وارد می شوند و اتفاقی هم نمی افتد. در بدترین شرایط اگر هم اتفاقی افتاد از یک جا به یک جای دیگر می روند و سر و صدا متوقف می شود. شما در عین حال آدمهای زیادی را سراغ دارید که مخارج روزانه شان روی کاغذ دو برابر درآمدشان است و باز هم زنده اند. نهایتاً با کمی دوندگی و شاید قرض مجددی از آینده شان می کاهند برای دفع وقت.

اینها هم عجیب است.

اما این اجتماع فوق بجرانی آشفته، مزایایی هم دارد.
شما در این اجتماع هیچ خطری را حس نمی کنید. در حقیقت شما در وضعیت فوق خطر هستید. نیازی به جنگ نیست. شما با نداشتن امنیت خدمات اجتماعی، خدمات بهداشتی، خدمات درمانی و هزاران خدمت الزامی دیگر که فقط اسمی از آنها باقی مانده، دیگر تهدیدی را علیه خود حس نمی کنید.
شما در این اجتماع فقر را حس نمی کنید. با اینکه میدانید درصد باور نکردنی از مردم فقیر تر از آنند که بتوانند درآمد روزانه خودشان را داشته باشند، اما شما به سادگی همه رستورانها را لبریز از آدمها میبینید. نمایشگاه های لباس، حراجی ها، نمایشگاه کتاب و سیل آدمهایی که با نگاه به خریدشان ایمان داری که بیش از نیم میلیون تومان خرج کرده اند.
شما در این اجتماع بحران کمبود منابع را حس نمی کنید. در هر کشور دیگری قطعی برق به احتمال بسیار قوی منجر به یک فاجعه می شود. اما در این کشور شما بدون هیچ نگرانی بدون آب، برق، نان، گاز ، تلفن، موبایل، بنزین یا حتی نفت به زندگی تان برای چندین روز متوالی ادامه میدهید. عملاً همه این مواردی که نام بردم نتوانسته اند مردم ایران را به «ترس» بیندازند.
شما در این اجتماع از بسته شدن راهها دچار هیچ مشکلی نمی شوید. ترافیک های بی انتها، عقب افتادن یا حتی کنسل شدن پروازها یا قطارها، عدم ارسال یا دریافت ارتباطات و مکاتبات، بلوکه شدن حسابهای بانکی بین المللی، تحریم کالا، و... هیچکدام حتی برای لحظه ای اجتماع ایرانی را به «وحشت» نمی اندازد.
شما در این اجتماع دچار بحران «کمبود متخصص» نمی شوید. بسیاری از کشورهای دنیا را «بحران کمبود متخصص» چنان تهدید می کند که ناگهان برای تامین این متخصصان حاضرند جایزه های کلانی از قبیل مهاجرت بسیار آسان، درآمدهای عالی و مانند آن بدهند. در کشور ما هرگز چنین بحرانی نه تنها حس نمی شود، بلکه رخ نخواهد داد.
و...

مدتهاست که روی این نظریه تمرکز کرده ام و مشغول تحقیق هستم.
در پست های بعدی در این مورد بیشتر خواهم نوشت.

میز کار و کامپیوتر من

من هم بازی.

این تصویر میز کار و کامپیوتر من است.
البته این عکس را پارسال گرفته ام. قیافه میزم فرق چندانی نکرده. اما آدمی که پشت آن میز می نشسته این روزها خیلی عوض شده.

توی این یک سال...
هر چند که ارتقای شغلی نداشتم و درآمدم کم شده.
هر چند که خواب شبانه ام از شش ساعت به سه ساعت کم شده.
هر چند که سوپرمارکت توی کشو سومی میزم تعطیل شده.
هر چند که بسیاری از معیارهای زندگی مرفه را دیگر ندارم.
اما
مونیتور را عوض نکرده ام چون مونیتورهای اس سی دی رزولوشن 1280 ندارند و شرکت هم حوصله خریدن ال سی دی گرانقیمت را ندارد.
رم را دوگیگ کردم. سرعتش بدک نیست. فقط اتوکد گاهی سر به سرم میذاره.
حجم اطلاعات پروژه ها از 13 گیگ به 19 گیگ رسید
لپ تاپ جدید که شرکت به من داده دو برابر قبلی ضخامت داره و سه برابر سنگین تره
به همین دلیل حجم پرزنت هایی که ارائه دادم از سه ماه یکی به ماهی سه تا ارتقا یافت و من شدم یک قهرمان وزنه برداری با لپ تاپ.
خوب. توی مناقصه ها خیلی موفق نبودم. با اینکه بیش از یک میلیارد دلار حجم پروژه هایی بود که براشون پیشنهاد تنظیم کردم.
اما توی طرح های توسعه ای بدک نبودم. بیست و سه تا طرح ابداعی تهیه کردم که چند تاش در آخرین مرحلهء مذاکراته.
برای چهار اختراع جدید تشکیل پرونده دادم.
و بطور غیر مستقیم ایکس میلیون ریال به درآمد شرکت اضافه کردم. مقدار ایکس متاسفانه محرمانه باقی میمونه.
زبان ویژوال سی را یاد گرفتم
چندین تا کتاب خواندم بطور دقیق 7 جلد - حدود دو هزار صفحه.
447 تا کتاب دانلود کردم در 11 رشته مختلف و از هر کدوم چند صفحه ای را خوانده ام.
بیش از بیست هزار جستجو کرده ام و سایتهای علمی فوق العاده ای را پیدا کرده ام که حتی به عقل مهندس هم نمیرسد! قصد هم ندارم لو بدمشان.
بیست مقاله آموزشی نوشتم و سی و سه مقاله تحقیقی
یک بانک اطلاعاتی خیلی شیک نوشته ام با کلی اطلاعات.
یک نرم افزار تحلیل اجزا نوشته ام که هنوز دارم باگ هاشو میگیرم.
و خیلی کارهای بزرگ و خوب که هر کدامشان را جدا جدا دوست دارم.
با خودم عهد بستم دیگر نمازم قضا نشود.
با خودم قسم خوردم همیشه بخندم.

و از همه مهمتر
دیگر غمگین نباشم.

شما هم در این بازی شرکت کنید و میز کار یا کامپیوترتان را نشان بدهید. ضمناً اگر دوست داشتید الان خودتان را با ماه رمضان پارسال مقایسه کنید.
فرم های اطلاعات اقتصاد شخصی تان را تحویل داده اید؟
آیا بعد از پر کردن این فرم، که اصولاً هیچ جایی برای تصویر کردن مشکلات زندگی در آن تعبیه نشده، احساس نکردید که شما عجب آدم مرفه ای هستید؟

امروز گزارشی را دیدم که در آن معیارهای تعیین سطح درآمد افراد با استفاده از این فرم را ذکر کرده بود.
و یادم افتاد که من هم وقتی این فرم را دیدم تعجب کردم.
ما قرار است فرم را پر کنیم که بخشی از مشکلات خودمان حل شود؟ یا اینکه چی؟

راستی؟ در شرایطی که هنوز قانون تعریف مشخصی از «حریم خصوصی افراد» ندارد، شما چطور جرات کردید اطلاعات فردی و شخصی تان را به همین راحتی ارائه بدهید؟
راستی؟ شما هیچ فکر کرده اید که جریان اطلاعات این فرمها از چه قرار است؟
کسانی که فرم را پر نکرده باشند هم لابد از حق حیات محروم میشوند؟
البته طبق قانون فقط «مرفهین بی درد» این فرمها را پر نخواهند کرد.

احساس می کنم این روند قصد دارد از مردم گرسنگانی بسازد
که مثل قحطی زده های اتیوپی، دنبال کامیون نان بدوند و روی تکه نانی که از پشت آن پرتاب می شود شیرجه بروند.
حالا فرض کنید ما هم گرسنگانی باشیم تحت ویندوز
فرم پرکنیم و به مرکز آمار بدهیم تا گرسنه نمانیم
...

باور کنید احساس بدی است.

Wednesday, September 10, 2008

چگونه نان یک دزد را آجر کنیم

امروز یک ایمیل به دستم رسید گفتم شما هم خبر داشته باشید.

ظاهراً روش جدید دزدها این است که تکه یادداشتی را روی شیشه عقب ماشین می چسبانند. شما که در حین بیرون آمدن از پارک یا حالتی مشابه آن متوجه این کاغذ می شوید، بدون هیچ اقدام امنیتی از ماشین پیاده میشوید و یک ماشین روشن، آماده دزدیده شدن را همراه با کیف پول و بسیاری امکانات دیگر در اختیار آقای دزد قرار می دهید. بنده حدس میزنم تا چند دهم ثانیه بعد از پیاده شدن خودتان هم نمی دانید کدامیک از جملات زیر را بهتر از بگویید:

1- وا؟ این چرت و پرت ها چیه روی این کاغذ نوشته؟
2- وای خدا جون! حال کردم! ماشینم چه شتابی داره!!!
3- عجب! من که پشت فرمون نیستم پس چرا ماشینم داره میره؟
4- آهای آقا! اشتباهی سوار شدی! اون ماشین من بود!
5- ای مرده شور این شانسو ببرن! هم کیف پولم تو ماشین جا موند هم کارت بانک، هم کلید خونه، هم موبایلم! اوخ! کاش برام پس بیاردشون!!!
6- نکنه این یارو دزد بود که داره ماشین منو میبره؟

نتیجه گیری اخلاقی: اگر یک کاغذ یادداشت روی شیشه عقب ماشینتان دیدید، اصلاً برای برداشتن و خواندنش عجله نکنید. مطمئن باشید اگر آن یادداشت به نفع شما بود حتماً آن را روی شیشه جلو میگذاشتند.

توصیه غیر اخلاقی: به دوستانتان هم یاد بدهید. شاید آنها به آقای دزد بگویند که این روش خیلی زود کهنه شده است
!!!

دردسر

فکرشو بکن آدم یه مقاله بنویسه علیه یه سازمان دولتی و توش مدیریت سازمان رو حسابی مشت و مال بده.
از قضا با همون سازمان در حال همکاری باشه و برای گرفتن صورتحساب یک کار خیلی ساده بیش از دو ماه باشه که توی همون سازمان در حال دوندگی باشه.
از قضا چون چند تا اختراع هم در همون زمینه داره با مدیران ارشد سازمان هم برای گرفتن بودجه تحقیقاتی ماه ها باشه که در حال سر و کله زدن باشه.
بعد در همون کش و قوسی که دائم با سر دواندن و تحویل نگرفتن خسته اش کردن، یه روز چشمش به روزنامه بیفته و ببینه که مقاله اش چاپ شده
...
بعدش در حالیکه در کمال شجاعت و ناامیدی میره که ببینه شاید بتونه یه بار دیگه کارشو پیگیری کنه، مشاهده کنه که همه کارکنان سازمان همون مقاله رو روی میزشون گذاشتن و انگاری که کتاب درسیه دارن هی مرور می کنن.
بعد هم هر کی بهش میرسه با هیجان باهاش دست میده و احوالش رو میپرسه و اساسی تحویلش می گیره و بعد هم یه نگاه معنی داری میندازه به اون روزنامهء لعنتی

...
کم آوردم
نمی دونم بذارم به حساب با جنبه بودنشون یا اینکه چی؟

اسرائیل یک دشمن است و دیگر هیچ

جناب آقای نوری زاد

بیایید از این جنبه به قضیه نگاه کنید:
معاون رئیس جمهور ایران گفت: ما با مردم اسرائیل مشکلی نداریم.

خوب. رئیس جمهور اسرائیل هم در جواب این جمله محبت آمیز گفت: حمله به ایران یک اشتباه است!

***

من جداً از این بازی تابو شکنی خیلی خوشم می آید. قضیه آمریکا و اسرائیل هم چیزی است در مایه های ریش گذاشتن مسئولین نظام. خیلی ساده ترجمه می شود به مسلمان و کافر بودنشان.

آنهم در شرایطی که بخش قابل توجهی از اهالی اسرائیل، یهودیان ایرانی هستند، زبان فارسی در اسرائیل تدریس می شود و حتی محله های شهرهای تهران را هم به بچه هایشان آموزش می دهند.

اما در ایران چه؟ تابویی به نام اسرائیل. نقشهء مجهولی به نام فلسطین اشغالی که بجز مسجد قبه الصخره که اتفاقاً بصورت تقلبی در تمام کتب ایرانی بنام مسجد الاقصی معرفی شده و دیگر هیچ.

آنهم در شرایطی که تمام دانشجویان برتر دانشگاه های کشور، و بسیار از مغزهای درک نشدهء کشور مسافران بدون شک آمریکا هستند...

***

خیلی نوشته بودم. همه اش را خودسانسوری کردم

به نقل از تابناک

زنان ارباب رجوعی که در مورخ 13/6/87 به ساختمان معاونت راهسازی یکی از ادارات دولتی استان کرمان مراجعه کردند با صحنه ای دور از انتظار مواجه شدند . نگهبانان این اداره کل طبق دستور ، از ورود این زنان که عمدتا نمایندگان شرکت های پیمانکاری و مهندسین مشاور طرف قرارداد این اداره هستند به ساختمان معاونت راهسازی جلوگیری کردند .

این عده در پاسخ به اعتراض های خود این پاسخ را دریافت کردند که؛ از این به بعد باید تمام نمایندگان شرکت های پیمانکاری و مهندسین مشاور ، مرد باشند و دیگر به زنان اجازه ی ورود به این اداره کل و پی گیری کارهایشان داده نخواهد شد .

***

میدانید؟ دوستان مان از پیامبر هم مسلمان تر شده اند

Tuesday, September 09, 2008

بازدید سرزده

از آنجایی که اخیراً بازدید سرزدهء مسئولین مملکتی از اماکن و مناطق مختلف بسیار وارد بورس شده، اخیرا خبر جیدی هم روی تلکس ما مخابره شد:

«بازدید سرزدهء آق مهندس از محل کار خود» به مناسب سال شکوفایی و نوآوری
به گزارش خبرگزاری چیزنا صبح روز گذشته آق مهندس بصورت سر زده وارد دفتر محل کار خود شد و جمع کثیری از همکاران خود را مبهوت نمود. وی در پاسخ یکی از حضار که پرسید چطوری توانسته بصورت سرزده وارد محل کارش شود، جواب داد «به سادگی!»
به گفته یک منبع آگاه، وی برای اینکه بتواند سرزده وارد محل کارش شود بیش از دو هزار تومان هزینه کرده و نزدیک به نیم ساعت در آرایشگاه محله شان توقف نموده است که شواهد کافی مبنی بر این حضور اصلاح طلبانه قابل ارائه بوده و در صورت تکرار اینگونه مواضع، وی اسناد اصلاح طلبی ایشان را افشا خواهد نمود.
به گفته یکی از شاهدان عینی، وی برای اولین بار در سی سال اخیر بدون آنکه جای تیغ روی گردنش باقی مانده باشد مشاهده شد.

Sunday, September 07, 2008

امروز فهمیدم که بسیار بی جنبه ام.
وقتی مقاله ای را در روزنامه خواندم و احساس کردم چقدر جملاتش برام آشناس.
و وقتی اسم خودم را زیر تیتر مقاله دیدم.
صورتم نیم متر کش اومد.

Saturday, September 06, 2008

رابین هود

گزارشی را می خوانم که از پیدا شدن «رابین هود» های مدرن خبر می داد که در پی «وخیم شدن» اوضاع اقتصادی و رواج بیکاری، به سوپرمارکت ها حمله می کنند و مواد غذایی آنها را به رایگان بین مردم تقسیم می کنند.
چیزی که در این گزارش برایم جاب توجه بود آمار و ارقامی بود که از شرایط وخیم ارائه شده بود: تورم 5 درصدی که در ده سال گذشته بیسابقه بوده و آمار بیکاری چهار درصدی.
با خودم فکر کردم مردم ایران چقدر نجیبند که آمار تورمشان به 26 درصد میرسد و بزرگترین صدایی که میشنوی تلاش مردم برای «برقراری دموکراسی و عدالت» است.
با خودم فکر کردم چقدر فرهنگ این مردم والا و بالا است که هنوز هم در این بحران و طوفان بی فرهنگی و ضد فرهنگی، هنوز هم اینقدر آرام و سر به راهند.
لطف کنید و در نوشته ها و کامنت هایتان این مردم را بخاطر چنین آرامش و نجابتی «گوسفند» نخوانید. خود شما هم جزئی از همین مردم هستید.
مردمی خسته که «انسان بودن» آنها از میراث فرهنگ چندهزار سالهء آنهاست که «کردار نیک»شان را «مردار نیک» آلوده کرده، «پندار نیک»شان دستخوش «روان ناپاک دروغگویان» شده و «گفتار نیک»شان را نویسندگانی از رادیو آمریکا، بی بی سی یا هر آدم دیگری تبدیل به «گوسفند انگاری عوام الناس» کرده.
بسیار زیادند ایرانیانی که بدون اینکه برای اصلاح این جامعه حتی یک لیوان آب خرج کرده باشند، به کشورهای دیگر فرار کرده اند و آنجا که خیالشان از ترس و پلیس و هر گونه اختلال راحت شد، بوق «ایران پرستی» را بر می دارند و چه راحتند برای «فحش دادن به آخوند جماعت».
در این میان هم بعضی نویسندگان و مبارزان دیگر را هم می بینیم که قیمت های گزافی را داده اند و به وقت طاق شدن طاقت، آرامش را در یک جای دیگر جستند.
اما با این همه، وقتی این هموطنان غربت زده برای ما دل می سوزانند، با خودم میگویم:
«مگر شما هم در همین خیابانها هستید؟»
مگر شما هنوز صبحها برای پیدا کردن یک تاکسی یا اتوبوس به در و دیوار التماس می کنید؟
مگر شما ساعت دو بعد از ظهر در میدان توپخانه برای پیدا کردن یک قطعه الکترونیکی عرق ریخته اید؟
سئوالم از آنها این است که چطور شد که برای شما انجام دادن «یک کار ایرانی» آخر دست منجر شد که ایستادن در صف ویزا جلوی یک سفارت خارجی؟

چطور شد که شما که می دانستید، می فهمیدید و می توانستید...
چطور شد که «شما» بجای اینکه کنار این مردم مظلوم و نجیب بمانید «رفتن» را ترجیح دادید؟
چطور شد که حاضر شدید تمام مال و اموالتان را بفروشید و «پولتان» را برای خرج کردن در یک کشور خارجی همراهتان ببرید؟
چرا غربت در یک شهر اروپایی یا آمریکایی را با غربت در یکی از روستاها یا شهرستانهای دورافتادهء همین کشور عوض نکردید؟
مگر شما غربت را نمی خواستید؟
مگر شما دوری را نمی خواستید؟
مگر شما آزار دیدن را نمی خواستید؟
چه فرقی هست، اگر شما هیچ نخواهید، هیچ نداشته باشید و «از جیب خرج کردن» را به جای تورنتو و نیویورک، در «رودبار» و «سر کوهک» انجام ندهید؟
اصلا یک سئوال:
شما چرا نگران کشورتان هستید؟

Wednesday, September 03, 2008

تعجب

-1-
دیدار هادی ساعی با رئیس جمهور

توضیح: این دیدار یک دیدار خصوصی بود که شخص هادی با شخص رئیس ملاقات داشت و مدتی هم گل گفتند و گل شنفتند.

موضوع تعجب: رئیس جمهور وقتی فقط با ورزشکاران اینگونه است. اگر یکی از نخبگان علمی یا اقتصادی کشور دیداری با رئیس داشته باشد، یا دوربینها هیچ علاقه ای برای نشان دادنش ندارند و یا حتماً در قالب دیدار رئیس با دویست نفر از نخبگان است.

شنیده شده است که ساعی در پایان جلسه خطاب به رئیس گفت: «م م من اگه ت تو رو دو دوباره ن ن ن ن ن نبینمت، می می میرم»...


-2-
توزیع سود سهام عدالت

امسال سهام عدالت 60 هزار تومان سود پرداخت کرد و طبق معمول ما هیچ کس را سراغ نداریم که مشمول این «عدالت» شده باشد. اندر تعجبم که این «عدالت» دقیقاً بین چه کسانی در حال رعایت شدن است؟


-3-
نانسی پلوسی سر خاک هیروشیما فاتحه خواند

بالاخره یکی از مقامات آمریکایی به قربانیان هیروشیما ادای احترام کرد. با شناختی که از آمریکایی ها دارم آنها آنقدر غد و یکدنده هستند که حتی پنجاه سال بعد هم زورشان می آید درک کنند که دقیقاً چه افتضاحی در دنیا راه انداخته اند. حاضرم قسم بخورم قضیه امضای یه قرارداد میلیارد دلاری مطرح بوده که ایشون چنین ریسکی کرده.


-4-
العربیه در تهران تعطیل شد.

قبل از این دفتر بی بی سی هم تعطیل شده بود، دفتر زد دی اف هم بهکذا. اصلاً من نمی فهمم این خبرنگارهای خارجی که همه میدونن برای جاسوسی اومدن رو برای چی راه میدن تو این کشور؟

شعر روز: «این تیریپ ات منو کشته»


-5-
لایحه لایحه لایحه...

بله! لایحهء آقا خوشحال کن ِ خانوم غمگین کن هنوز در دستور کاره. فقط می خواستن سر خانوما رو گول بمالن! خروجی در کار نبود.

به قول بعضی آقایان شکم سیر عدالت مسلک پولدار هیززز (به سبک تبلیغ ماشین لباسشویی که بچهء خردسال عروسکش را به هوا پرت می کند): «هورررااااا...»

Tuesday, September 02, 2008

تعجب

وزير ارتباطات و فناوري اطلاعات با بيان اينکه پهناي باند اينترنت در کشور جوابگوي نياز تمام کاربران اينترنت در کشور است، خاطرنشان کرد: براي افزايش پهناي باند از ميزان موجود بايد تقاضا تحريک شود يا به عبارتي تقاضاهاي موجود بايد بيشتر شود.

به گزارش ايلنا،محمد سليماني در پاسخ به سؤالي مبني بر اينکه آيا پهناي باند اينترنت در کشور پاسخگوي نياز کاربران اينترنت است، اظهار داشت: اين سؤال خوبي نيست، مثل اين است که من از شما بپرسم حقوق شما چقدر است؟ ممکن است بگوييد يک رقم و من بگويم آيا اين رقم کافي است؟

به نقل از تابناک

Monday, September 01, 2008

تعجب می کنم

ایران، یکی از معدود کشورهایی است که از منابع مختلفی کسب درآمد میکند.
نفت - کالاهای صنعتی - محصولات کشاورزی - محصولات پتروشیمی - مواد معدنی - فلزات و...
که هر کدام از این منابع به تنهایی در کشورهای دیگر مولد ثروتی هنگفت بوده اند.

اما وقتی بحث تورم مطرح میشود، اسم ایران در کنار کشورهایی بسیار فقیر مثل برمه و زیمبابوه مطرح می شود.

چه اتفاقی در اقتصاد ما افتاده است؟
تعجب:

سایت دانشگاه اکسفورد در اعلامیه رسمی اش اعطای هر گونه مدرکی به وزیر کشور را تکذیب کرد. اما چند روز بعد دفتر رئیس جمهور موفق شد تاییدیهء صحت مدرک ایشان را دریافت کند.
بی صبرانه دلم میخواهد این تاییدیه را ببینم.
برای اینکه در این وبلاگ فقط منفی بافی و غرغر نکرده باشم این را هم به فهرست تعجب هایم اضافه می کنم

بسیاری از شهروندان تهران شاهدند که پروژه ترمیم آسفالت خیابانها با چه سرعتی درحال انجام است. واقعیتش وقتی شب خوابیدیم و صبح دیدیم که تمام کوچه با اسفالت نوی براق پوشیده شده، چشمهایمان برق زد و بعد بلافاصله تنمان لرزید. از آن روز نگران به خیابان چشم می دوزیم که کارگران مخابرات، آب و فاضلاب یا شرکت برق و یا شاید هم انرژی اتمی از راه برسند و یک کانال خوشگل وسط این کوچه بکنند. آخه آسفالتمون خیلی صاف و براقه. کلی حال میده روش راه بری.

البته به موازات همین قضیه، سرعت عملیات در اتوبان حکیم هم باور نکردنی بود. مسیر چهار کیلومتری عبور من از این اتوبان ظرف دو روز صاف شد. آنقدر صاف که ماشینم احساس مرسدس بودن بهش دست میده!

دست آقای قالیباف درد نکند. لااقل در مدیریت شهری چیزی به نام مدیریت قاطع را نشان داد.

البته ایشان با روش مدیریت قاطع، پروژه تونل رسالت، پروژه تونل توحید، پروژه برج میلاد و خیلی پروژه های دیگر را هم مزین به امضای خود نمود. امیدوارم ایشان بتواند پله های ترقی را در رده های مدیریت طی کند و خیر ایشان به مردم بیشتری برسد.

سئوالی که از آقای قالیباف دارم در مورد نقش شهرداری در کنترل قیمت مسکن در تهران است. کاش ایشان در این زمینه هم راه حلی داشت.
نقشه راه مجلس شورای اسلامی را دیده اید؟

نقشه خوبی است. همگامی و همدلی با مردم، درس گرفتن از تجربیات، آمادگی برای مقابله با توطئه دشمنان، دیدگاه باز و متفکرانه، جلوگیری از فقر و نیز جلوگیری از تجمل گرایی و هزار کلمهء طلایی دیگر.
فرمایشات رهبر، که برای او احترام زیادی قائلم، کلیدهای طلایی و زیبایی برای ترسیم یک نقشه راه خوب است. اما چیزهای دیگری نگرانم می کند که متاسفانه خیلی فراوان تر از این «معتقد نما»یی بعضی از آقایان مشاهده می شود.
به یاد بیاورید نامهء رهبر به رئیس جمهور و درست یادم نیست بعضی مسئولین دیگر که در آن به تورم افسار گسیخته و فقر روز افزون مردم اشاره شده و درخواست شده برای مهار آن کاری صورت پذیرد.
همچنین به یاد آورید نامهء پیگیری رهبر بعد از دو برابر شدن نرخ تورم در یکسال گذشته و تاکید وی بر اینکه ایشان همچنان نامه خود را به تاریخ روز پیگیری نموده و نتیجه طلب می کنند.
اما باز هم میبینیم که کارشناس نمایان خود شیفته برای بزرگنمایی گزارش فعالیت های خود اصلاً فروگذار نمی کنند، اما متاسفانه قطعی برق همچنان ادامه دارد، بنزین به بهانه حذف سوبسید گران و گرانتر می شود، بودجهء بنزین کم می آید؟؟؟؟؟؟ تورم هر ماه رکورد جدیدی میشکند و در همین ایام گزارش بسیار جذاب و دلپذیری هم منتشر می شود از چند برابر شدن تولید نیروگاه ها در دولت نهم.

لااقل کسی پیدا نمی شود که این آخری را جواب بدهد که نیروگاه با نان بربری فرق دارد و ظرف چند روز به وجود نمی آید. بلکه از زمان سرمایه گذاری تا راه اندازی یک نیروگاه بیش از سه سال وقت لازم است و به این ترتیب، این نیروگاه ها ثمره تلاش دولتهای قبلی است.

ترسم از این است که این نقشه راه مجلس شورای اسلامی هم تنها تابلو نقاشی مدرنی باشد که تحت فایل پی دی اف ترسیم شده و به جز پیراهن عثمان بودن کاربرد دیگری پیدا نکند. ترسم از این است که این ها ترسیمی بیش نباشد. ترسم از این است که اینها لقلقه دهانی بیش نباشد. ترسم از این است که اگر رهبر این سخنان را نمی گفت، نقشه راه مجلس جور دیگری بود یا فرقی نمی کند، همین الان هم ممکن است به راه دیگری برود.

تصمیم دارم بصورت روزانه تعجب های خودم را هم یادداشت کنم.

تعجب امروز:
اول
مجلس لایحه دولت برای پرداخت بدهی اش به بانک ها را تصویب نکرد. دقیقاً در اخبار همین امروز آقای باهنر به دولت توصیه کرد که برای کسری بودجه های به وجود آمده لایحه متمم را زودتر آماده کند.

دوم
وزیر نیرو قول داده که از نیمه دوم شهریور قطعی برق نداشته باشیم. شاید آقای وزیر به جداول توزیع بار که در سایت توانیر منتشر می شود نگاهی انداخته و این را گفته. شاید هم نه. اما بر اساس آمار سالهای قبل، پیک بار تابستانی از ابتدای شهریور رو به کاهش می گذارد و طبیعی است که دیگر مشکلی وجود نداشته باشد. در حقیقت خدمتی رخ نداده. همین.
سایت گزارشات آماری توانیر را ببینید

سوم
فمینیست های مدافع حقوق زنان تا دیروز در و دیوار را گاز می گرفتند که لایحه ضد حقوق زن به مجلس رفته. مجلس امروز پرونده لایحه را بست. منتظریم ببینیم دوستان فمینیست دیگر چه چیزی پیدا می کنند برای جیغ زدن. امیدوارم فمینیسم با اسلام تضادی نداشته باشد یا لااقل فمینیستهای کشورمان اندکی مسلمان باشند.