Tuesday, March 27, 2007

غم زمانه که هیچش کران نمی​بینم
دواش جز می چون ارغوان نمی​بینم

به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت
چرا که مصلحت خود در آن نمی​بینم

ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر
چرا که طالع وقت آن چنان نمی​بینم

نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمی​بینم

بدین دو دیده حیران من هزار افسوس
که با دو آینه رویش عیان نمی​بینم

قد تو تا بشد از جویبار دیده من
به جای سرو جز آب روان نمی​بینم

در این خمار کسم جرعه​ای نمی​بخشد
ببین که اهل دلی در میان نمی​بینم

نشان موی میانش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در میان نمی​بینم

من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمی​بینم



خدايا... يه كاسهء گنده به اندازهء تمام زندگيم آورده‌ام جلوت به گدايي. قدري محبت توش بريز. از همونهايي كه هميشه فقط و فقط از خودت به آدم ميرسه و هيچ جاي ديگه پيدا نميشه. حالا يا به دليل نداشتن تخصص يا استعداد آدمها در محبت كردن...

Sunday, March 25, 2007

دردسرهاي عجيب غريبي كه دارم
خوب
...
چه فرق ميكنه كه فكر كنم از چشم حسوده يا از بي عرضگي خودم
اون روز كه در احمقانه ترين جا خوردم زمين و ظرف شيشه اي كه زير زانوم خرد شد و زانو و شلوار نوم پاره شد
اون روز كه ظرف فقط ده سانت ليز خورد و از وسط قاچ خورد
امروز كه دسته كتري بدون هيچ توجيه خاصي كنده شد و آب جوش بازي مفصلي كه داشتيم
و چه ميدونم هزار هزار اتفاقي كه معلوم نيست چرا ميفته ولي حتما در نامعلوم ترين جا و ناشناخته ترين زمان ميفته
خوب... بهونهء خوبيه مگه نه؟ چشم زخم ميزنن مردم
من كه خودم نه آدم حسودي هستم و نه تا بحال بد براي كسي خواسته ام
نميدونم آيا واقعا قضا و قدر الهي بايد اينجوري باشه كه  تا يه نفر حسوديش شد اينهمه بلا سرت بياد؟
نميدونم اصلا بايد كسي حسوديش بشه؟ اصلا بايد حتما فقط از ديدن خوشي هاي يه نفر ناراحت شد؟ بايد حتما بد كسي رو خواست؟
خدايا من چقدر خوشحالم كه چنين صفت هايي در دلم نيست. كه بخوام كينهء كسي رو به دل بگيرم. بخوام كسي بد ببينه. بخوام كسي ناخوش باشه
...
دست و بالم ميسوزه. هر چقدر هم كه رنگ به رنگ بشم و صدام در نياد... خوشبختانه سوختگي معمولي بود ولي احساس ميكنم حرفهاي بيشتري براي زدن داشت. نميدونم چي ولي فكر كنم خدا يه چيز ديگه رو ميخواست به گوشم برسونه...

خدا رو شكر ميكنم كه اگه يه دنيا حسود دارم عوضش يه دنيا هم ظرفيت دارم كه تمام درد و رنج ها رو فراموش كنم و وقتي ميرم ديدن يه عزيز بدون نگراني حتا اين سوزش مسخره رو از ياد ببرم و حتا نشينم گله و شكايت كنم از مشكلات.
خدا رو شكر ميكنم كه حتي در آخرين جرعهء زندگي باز هم يادم داد كه بايد زيبايي ها را ديد و شناخت و قدردان بود و لذت برد.
احساس ميكنم در زمان مردن من تنها كسي خواهم بود كه حتا يك لحظه هم غمگين نخواهد بود...

Sunday, March 11, 2007

به اندازهء یه کوه پر از انرژی منفی ام. اونقدر که حال نفس کشیدن ندارم

احساس غلط
تصورات عجیب
کابوس های روان فرسا
همکاران دلسوزی که دلم میخواد سر به تنشون نباشه
بدشانسی های مکرر
هوا سرده. بدن درد دارم
و اینها همه و همه اصلا خوب نیست
حتی حوصلهء چرت زدن هم ندارم

درمانم آرزوست
...

Tuesday, March 06, 2007

یعنی مملکت داری به همین آسونیه؟
یه دستور بدی و با قدرت اعلام کنی که کار کارشناسی شده و سال بعد مشخص بشه که سیصد و پنجاه میلیارد تومن خسارت به کشور وارد شده
بعد هم خیلی ساده لابد بیای جلوی دوربین و بگی لااقل اینقدر شجاعت دارم که بگم اشتباه کردم
...
جان تو من به این نمیگم شجاعت
...

دیروز دوستم داشت کمک و وسایل آماده میکرد برای یه خانواده
که تمام زندگی و تمام مایحتاج زندگیشون از یه دونه بز تامین میشده
میفهمی؟
فقط یه دونه بز
یعنی در طول سال صفر ریال درآمد دارن
لباس و این جور مخارج که تعطیل
هر چی هم بخوان بخورن در حقیقت فقط از منبع همون بز هستش
و اونقدر مناعت طبع دارن که حتی حاضر نیستن به کسی بگن که چقدر فقیرن
چه برسه به اینکه دست جلوی کسی دراز کنن
...
و چندین خانوادهء دیگه میشناسم
نه خیلی راه دور. همین تهران یا اطراف تهران خودمون
که وقتی چهل-پنجاه هزار تومن در ماه بهشون میدی انگار تمام بهشت رو یه جا بهشون دادی
فقط چهل هزار تومن
و خیلی هاشون وقتی تماس میگرفتن و میگفتن با ماهی ده هزار تومن دارن زندگی میکنن و اگه فقط ده هزار تومن دیگه باشه از هر جهت رفاه خانواده شون تامین شده
و هیچکدوم این خانواده ها حتی حاضر نیستن برای گفتن مسائلشون یا گرفتن پول بیان. چون نمیخوان دستشون جلوی کسی دراز بشه.
این آدمها حتی اونقدر پول ندارن که یه حساب بانکی باز کنن که لااقل بتونیم پول به حسابشون بریزیم
از شنیدنش حالت عجیبی بهم دست میده
چیزی بین سرگیجهء مفرط و حالت تهوع شدید و استخون درد مرگبار
...
ما کجا داریم زندگی میکنیم؟
...
بگذریم
...
بگذریم؟
چه جوری؟
به همین راحتی؟
ما میگذریم
ولی باور کن خدا نمیگذره
دکتر جون. آقای احمدی نژاد عزیز و محترم... خدایی که اون بالا نشسته به همین راحتی از این چیزا نمیگذره
باور کن
...
دلم برات میسوزه
کاش برای مملکت داری یه کم بیشتر فکر میکردی کمتر دست به این اقدامات انقلابی باور نکردنی میزدی
کاش لااقل احترام آدمهای با خدایی که دور و اطرافت سنگ مردم رو به سینه میزنن و تو هم همرنگ اونایی رو نگه میداشتی
کاش میتونستم به خودم بقبولانم که واقعا اشتباه کرده ای
و تازه میرسیم به نقطه اول
به عنوان یه رئیس جمهور نسبت به اشتباهاتی که میکنی چه احساسی داری؟
میدونی اثرات اشتباهاتت تا کجاها ممکنه حق الناس به دنبال داشته باشه؟
...
این روزهاست که تازه میفهمم چرا علی (ع) شبها تا صبح ضجه و ناله میکرد
و صبح تا شب چنان با دقت و مرارت از حق مردم دفاع میکرد
این روزهاست که تازه خیلی چیزها رو دارم یواش یواش میفهمم
...
دارم فکر میکنم دوباره امسال دستور عوض میشه و دوباره ایکس میلیارد تومنی که فقط یه قلم بانکها برای تغییر در نرم افزارهاشون خرج کردن باید دوباره خرج بشه
دوباره تمام سیستم های مخابراتی و تمام برنامه ریزی شرکتهای حمل و نقل باید عوض بشه
...

Sunday, March 04, 2007

آقا ما به چه زبونی بگیم؟
«برخلاف دیدگاه بعضی افراد، من معتقدم زنان گیلانی با حفظ عفاف خود در عرصه‌های مختلف کشاورزی حضور داشته‌اند»
به خداااااااااااااا !!!

من نمی فهمم ملت برای چی ناراحت میشن؟ خوب نبود؟ نکنه دلتون میخواست آقای رئیس جمهور هم مثل شماها از اون جوک بی ادبی هایی که به خانمهای رشتی بی احترامی میکنن بگه و کر کر بخنده؟
بنده خدا یه دفه هم که به مردم احترام میذاره شماها جنبه شو ندارین
واه واه واه
مرده شوره هرچی آدم منحرف الفکره ببره