Wednesday, May 30, 2007

علی نقی خاموشی، رئیس اتاق بازرگانی نیز با تصمیم رئیس جمهور مخالفت کرده و به خاطر عدم عضویت مستقیم محمود احمدی نژاد در شورای پول و اعتبار، آن را غیر قانونی دانسته است

به خدا من اصلا آدم سیاسی ای نیستم. اصلا از سیاست هم خوشم نمیاد. اصلا هم دلم نمیخواد پشت سر کسی حرف بزنم و یا مسخره اش کنم...
متاسفم که ایشون کار رو به جایی رسونده که زیر دستهاش اینجور با صراحت باهاش مخالفت میکنن.

Wednesday, May 23, 2007

خوشی که بزنه زیر دلت گیر میکنی بین این هوس و اون خواهش. میگی الان نسکافه بخورم یا آب پرتقال؟ هی دلت وق میزنه که من از زور بی پولی هی میرم دستگاه جی پی اس پسند میکنم. یکی بیاد منو جمع کنه که سر همین خونهء فزرتی ده میلیون دیگه رفت روی بدهکاریمون و ما عین خیالمون هم نیست. بسسسسسسسسسسسکه پولداریم داداشششششششششششش....

محض خاطر رضای خدا هم که شده این چند روزه با خدا بیشتر آشتی کن که اینقدر همه جا داره برات پارتی بازی میکنه و باز تو خودتو میزنی به اون راه که کی؟ من؟ کجا؟ کدوم؟
...
بله قربان. تعظیم عرض میکنم. این جی پی اس که قابل شما رو نداره. اصلا اصل ماهواره اش مال شما. دو دستی تقدیم میکنم.
بله قربان
بله قربان
بله قربان
...

هی؟ شوما عجالتا یه دونه چکش واسه آق مهندس بخرین که میخواد بره براتون بیابون وجب کنه دستش زخم نشه. جی پی اس پیشکش.


هی... روزگار!

Tuesday, May 15, 2007

متاسفم
خراب کردی. بد جوری هم خراب کردی.
نمیدونم چرا. ولی انگاری زیادی از روی احساسات تصمیم میگیری.

راستی؟ چه باید بکنم؟
چگونه قدرت بی احساسم را تقویت کنم؟
باید یه کم بزرگتر بشم.
سخنگوی وزارت خارجه ايران گزارش های مربوط به بازداشت هاله اسفندياری را تاييد کرده و گفته بود که با وی مطابق قوانین جمهوری اسلامی و مانند سایر شهروندان ایرانی رفتار خواهد شد

...

غش غش میخندیم.
این یعنی اینکه
...
احساس امنیت میکنم
وقتی خدا را در همین نزدیکی ها حس میکنم
...

Sunday, May 13, 2007

آدمها دو سه جورن
وقتی دلشون رو بشکنی
بعضی هاشون اشک میریزن
بعضی پوست از سرت میکنن
خوب. به ندرت میبخشن. چون بخشش در این مورد کار ساده ای نیست.
من اگه کسی دلم رو بشکنه
میرم و دیگه باهاش حرف نمیزنم
چون اگه باهاش حرف بزنم
مجبور میشم بهش بگم که دلمو شکسته
و دوست ندارم شرمندگی اش رو ببینم
دوست ندارم شرمنده اش کنم
چون قرار بود دوستی هایم همیشه بی منت باشن
...
حداقل تا وقتی که بتونم ببخشمش
من بعد به جای جملهء تکراری و بیگانهء «من قوانین خودم را دارم» بگویید. «من تئوری های خودم را دارم». فرق قوانین شخصی و تئوری ها این است که قوانین همیشه درست هستند مگر استثنائات خیلی کم. در حالی که تئوری ها چه درست یا غلط، فقط در تخیلات خودت درست هستند. ضمناً اگر شکسته بشن به هیچ کس بر نمیخوره. مثلاً اینکه بگی من بستنی دوست دارم قانون نیست! بلکه یه تئوریه. خیلی از وقتها هم میشه که تو بستنی دوست نداری. حتی اگه هوا گرم باشه و بستنی اش هم خیلی خوشمزه باشه و تو هم از تشنگی له له بزنی.
تئوری های خودم را دوست دارم. وقتی توی دلم همه شان را مرور میکنم میبینم که به ندرت خطا میکنند. حتی اگر تمام اطلاعات ورودی غلط و دروغ باشد.
...
بازم تعریف کنم؟
میشه بگی دقیقاً اگه من همه اش رو تعریف کنم تو چه کاربرد خاصی برای مغزت میخوای پیدا کنی؟ خوب یه کم بشین فکر کن جونم.
فکر کن ببین یه آدم که تمام عمر به خودش اینهمه احترام میگذاشته چطور ممکنه یکباره تمام قوانینش رو جمع کنه و بره پی کارش؟

...
راستی؟
چرا من اینقدر سوسولم؟ چرا اینقدر از رفتارهای آدمها زود دلگیر میشم؟
دلم میخواد یه داستان بنویسم.
یه داستان پر از ماجرا و هیجان.
پر از اشک و لبخند.
دلم میخواد قهرمان داستانم به خاطر عشقش از بالای کوه پایین بپره
و سالم به زمین برسه.
بشینه زیر یه درخت بزرگ و خفن افرا با شکوفه های سفید
و از زور دلتنگی های های گریه کنه
دلم میخواد یه پیرزن نفرت انگیز بیاد و توی خواب
سم بریزه توی دماغش و اون جون سالم به در ببره
ولی در عوض برای تمام عمرش نابینا بشه
احساس میکنم میتونم داستانی بنویسم
از مربای هویج با طعم خربزه
یا ماشین ظرف شویی هایی که کانال تلویزیون رو هم عوض میکنن
...
دلم میخواد یه روزی از همین روزها
نمیدونم
شاید دیروز تر از فردا
یا شاید هم فردا تر از امروز
چشمم رو به روی خورشید ببندم
وسط یه دشت خیلی بزرگ
نه یه اطاق دو در سه متر بدون پنجره
اصلا همچین چیزی رو دوست ندارم
فقط همون
یه دشت خیلی بزرگ
با تپه های نه چندان بلند و نه چندان مسطح
همه اش سبز
و ساکت
و ساکت
و ساکت
دلم میخواد
وسط دشت
روی زمین دراز بکشم
تو اونجا باشی
و اینجا
وسط قفسه سینه ام
تکه ای از روحم که از لای دنده ها بیرون زده را بگیری
و تمام و کمال بیرون بکشی
و من برای همیشه
احساس کنم که لبخندم
تنها چیز مقدسی که داشته ام و دارم
را قربانی تو کردم.

و بعد برای همیشه بخوابم.
بخوابم و دیگر هیچوقت بیدار نشوم.
هیچوقت
...

کوشش؟

درس امروز

بچه های من. فکر نکنین فقط ایران جائیه که شتر با بارش گم میشه. بلکه جاهای دیگه ای هم هست.
مثلاً همین عراق خودمون. تو چهار سال گذشته روزی صد هزار بشکه نفت غیب میشده و طفلکی ها نمیفهمیدن.
حالا قرار شده توی زیرزمین خانهء بعضی ها رو بگردن ببینن کجاس
...

Wednesday, May 09, 2007

آخه رسول خادم چیکار بلده که میخواد بشه شهردار تهران؟
لابد بعدشم میخواد رئیس جمهور بشه؟؟؟؟؟
میبینی بخت سیاه ما رو؟

Thursday, May 03, 2007

مهندس میای با هم یه جرقهء حسابی بزنیم؟ طعم برشتوک برام تکراری شده.

برنامهء امروز منوی کشوی آق مهندس: جرقه با نسکافه.

اینو میخورم که کمبود کالری ناشی از رژیم غذاییم جبران بشه... داشته باش! این یعنی اینکه من رژیمم.

+ اوا خواهر!!!! چقدر لاغر شدی!!!
نه بابا! همه اش چهار کیلو کم کردم ولی دور کمرم چهارسانت زیاد شده! -
+ فدات شم از بس غصه میخوری.
- میدونم. فکر کنم همین روزا از غصه دق کنم. از بس که این پسره بی مسئولیت و سر به هواس. از غصه دل تو دلم نیست.
+ آخی! بمیرم برات. این مردها همه شون اینجورین. هیچوقت نمیشه بهشون تکیه کرد.

... نقل قول از دو نفر آقایون همکار در شرکت. موضوع بحث: رژیم غذایی در بانوان.