ساعت هایی هست که قلبت می لرزد
دستت سست شده است
ساعتها کند می شوند
چشمهایت می سوزند
سکوت چه ناگوار است
درد می پیچد
و تو من را اسیر می کنی
اسیر خود
دلم کمی نفس می خواهد
کمی تنفس
کمی تو
کمی
فقط کمی
باید ساعتی از خود کوتاه شوم
...
پراکنش کلماتی چند از دهانی نامعین. کشکولی بدون کشک و کول. سازمانی بی سر و ته ولی منظم تر از تمام حکومتهای ایرانی بعد از فروپاشی کمونیستم
Monday, March 24, 2008
Tuesday, March 18, 2008
Subscribe to:
Posts (Atom)