Saturday, October 04, 2008

شترمرغ های آموزشی یا چگونه فرهنگ مان را به لجن بکشیم - 1

متاسفانه در کشور ما مقوله فرهنگ به جز بابی از بابهای بهشت، هیچ تعریف دیگری ندارد. همه از جان و دل نگران آن هستند. برای آن توصیفات متعالی و زیبایی در حد حوری های بهشتی وجود دارد و صد البته همان محافظان و مراقبان حفظ ناموس فرهنگی، در صورت لزوم این حوری بهشتی را به خیمه خود نیز مهمان خواهند نمود.

من قصد زیر سئوال بردن قشر یا گروه خاصی را ندارم. منظور من از این نقد صرفاً دولت نبوده و بلکه در جهت مقابل بیشتر متوجه کسانی است که به اسم «ایران» بسیاری از کارهای غلط را مرتکب می شوند.

روی سخنم به همه کسانی است که به زبان فارسی سخن می گویند و به آداب ایرانی رفتار می کنند.

سعی می کنم با مثال های کوچک، منظورم را بیان کنم:

شعر زیر را بخوانید و با خودتان مفهوم آن را تصور کنید:
She is my fiancé,
I want her,
I look after her,
I take care of her,
and all I have in this world,
would belong to her all away.

خوب. شاید بخشی از یک شعر عاشقانهء رمانتیک اروپایی یا آمریکایی باشد. اما نه.
من این را خودم از یک شعر «درپیت» ایرانی ترجمه کردم.

«نامزدمه میخوامش. دنبالشم، می پامش...»

مطمئنم که از خواندنش خنده تان می گیرد.
اما من منظور دیگری دارم...

اختلاف این دو گفتار «ادب» آنهاست. شما اگر اهل شعر فارسی باشید، دیده اید که اشعار بسیار نغز و پرمعنی و آهنگینی از شعرای معروف قدیمی و جدید ایرانی در باب عشق وجود دارد. اما یک نکتهء ترسناک در آنها همیشه تکرار می شود «عشق عرفانی». که انگاری زمین تا آسمان با «عشق زمینی» توفیر دارد.
باز هم شما اگر حتی چند خط در باب عشق و عرفان خوانده باشید، ابتدای امر به شما دیکته می کنند «عشق آسمانی از عشق زمینی آغاز می شود». و دقیقاً تضاد از همینجا شروع میشود.

شما اگر عشق زمینی داشته باشید و با هنرهای انسانی (و نه مریخی و فرازمینی) آشنا باشید، تمایل بی انتهایی دارید که از شعر و موسیقی برای نمایش این عشق استفاده کنید.
و نکته دردناک از اینجا آغاز می شود که شما در فرهنگ امروزی زبان فارسی عملاً هیچ حقی برای ابراز اینگونه احساسات ندارید!
در حقیقت آموزگاران زبان فارسی، شما را از داشتن ابتدایی ترین حق، یعنی حق ابراز علاقه محروم نموده اند. اما در زاویه مقابل، انسانهایی که به هر دلیل مایل به تبعیت از این آموزه ها نبوده اند، یا به تعریف دقیق تر «قانون شکنان» به سادگی از آزادی های خود برای سرودن این احساسات بهره برده اند.
نتیجه؟
شما در بخش شعر و فرهنگ «عشق ورزی آدمیزادی» یعنی آنگونه احساساتی که بطور کاملاً طبیعی بین یک مرد و یک زن رخ می دهد و در قانون مند ترین و «متعالی ترین» شخصیت آن، این احساسات منتج به ارتباطی به نام ازدواج می شود، در فقر و فرسودگی عجیبی به سر می برید.
نتیجه؟
با داشتن کتابخانه ای غنی از زیباترین و موزون ترین اشعار عرفانی و معنا گرای جهان، شما برای مهم ترین حادثهء زندگی بشری «هیچ» سرودی ندارید.
به همین دلیل فهرست سرودها و موسیقی «ازدواج» شما منحصر می شود به فرهنگ آفرینانی به نام «لوس آنجلسی ها» و مانند ایشان.
خوب مگر این لوس آنجلسی ها چه کسانی بودند؟
مگر غیر از این است که اکثریت قریب به اتفاق آنها بی فرهنگهایی بوده اند از پایین ترین قشر اجتماع، با کمترین سطح دانش و آگاهی، با کمترین سطح شعور و آموزش اخلاق و ادب؟

موضوع بسیار بحرانی تر از آن است که حتی بتوان نگرانش شد. این گروه بی فرهنگ و آموزش ندیده، چیزی جز رنگ گرفتن مطربهای رو حوضی و شش و هشت خواندن، هنر دیگری نداشتند.
آنها آنقدر از این خلاء موجود استفاده کردند که تمام فضای اخلاقی جامعه لبریز شد از انواع شعر های بی محتوی و موسیقی تهوع آور.

نتیجهء نهایی:
اینگونه است که می بینید، یک شعر یا یک مضمون، وقتی در دو زبان مختلف بیان می شود، چقدر «احترام» در خود مستور خواهد داشت.

بیان لوده، بی وزن، بی شخصیت و بی روح یک خوانندهء بی سواد که صرفاً برای رنگ گرفتن بدون کوچکترین احترامی برای مضمون به زبان رانده را مقایسه کنید با ساده ترین یا عمومی ترین موسیقی های جهان، و عمق احترام و شخصیتی که برای عشق بین دو انسان قائلند.

به نظر من، از بین رفتن احترام یک زبان به همین سادگی رخ می دهد.

در بخش های دیگر به زوایای دیگری می پردازم.

1 comment:

Anonymous said...

سلام

می شه سرویس آر اس اس وبلاگتون رو راه بندازین؟ کم می نویسین و هی آدم میاد می بینه چیز جدیدی نیست, ولی با اون وقتی می نویسین خودش خبر می ده.

ممنون