Wednesday, October 29, 2008

حرفهای خودمونی

(1)
این برای این است که اعلام کنم: خسته شدم!

(2)
از خیلی چیزها خسته شده ام و به خیلی چیزهای دیگر علاقه مند شده ام.

(3)
از شرکتی که در آن کار می کنم خسته شده ام. شاید اخراجم کنند. البته اگر آنها زودتر از من تکان بخورند. چون من چند روز دیگر استعفا می دم.

(4)
میخوام برم دنبال ساختن اون موشک آپولویی که دو ساله طراحیش دهنمو صاف کرده.

(5)
شاید هم نرم.

(6)
اما زندگی را دوست دارم. با تمام جزئیاتش.

(7)
می دونی؟ مدتهاست می خوام اینو بنویسم. هی یادم میره.
آدم در مقابل کسی که دوستش داره، خیلی بی دفاع میشه. اصولاً به نظر من آدمی که دوست دار میشه یا در بدترین حالت عاشق میشه، خیلی آدم بی دفاعیه.
اما بدترین واکنش در مقابل این آدم بی دفاع می دونی چیه؟ اینکه نسبت بهش بی تفاوت باشی.
وقتی یه نفر نسبت به تو بی تفاوته، فرق نمیکنه چی میگی، فرق نمیکنه چی فکر میکنی، فرق نمیکنه چکار میکنی، اصلاً هیچکدام از کارهای تو نمیتونه روی اون اثری بذاره.
اونوقت تو احساس میکنی که انگار مثل یه آدم برهنه و بی دفاع، جلوش ایستادی. فیگور بگیری، جذب نمیشه. جیغ بزنی هم اصلاً صداتو نمیشنوه.

(8)
خوب. به نظرت بهترین راه زندگی چیه؟
در مقابل تمام آدمهایی که دوستشان داری و گاهی از فرط بی دفاعی درست مثل یک قربانی برهنه جلویشان در حال لرزیدنی و انتظار داری لااقل کمترین توجهی به تو بکنند و آنچه می خواهی نشانشان بدهی...
در مقابل تمام بی تفاوتی هایشان...

(9)
هیچ. دیگه برات هیچ چیز فرق نمیکنه. یعنی نباید برات فرق کنه.

(10)
اصلاً بیا آدمهایی که تو شماره 8 گفتم رو فرض کن یه بلندگوی یه طرفه اند. فقط از دل خودشان حرف میزنن. اما این بلندگو استعداد چندانی برای رساندن صدای تو به آنطرف ندارند.

(11)
اشتباه نکن.
حتی اگه بلندگو بتونه صداتو ببره اونور، میکروفونی که اونجاس همهء صداتو از بین میبره.

1 comment:

Anonymous said...

این خستگی که میگی ، فکر کنم بلای جان خیلی از ما ایرانیها شده!! خسته و دلزده و آشفته..هممون داریم از دستش رنج میکشیم...و اما بی تفاوتی!دقیقا بدترین چیز برای یه آدم اینه که اطرافیان نسبت بهش بی تفاوت باشن. حتی گاهی حاضری ازت متنفر باشن ولی بی تفاوت نباشن!خیلی حس کشنده ایه که هیچ احساس و تعلقی به آدم نداشته باشن و مثل یه عضو خنثی باشی براشون.نمیدونم برای اینکه این دیوار بی تفاوتی از بین بره چی کار باید کرد اما فکر کنم بالاخره خود طرف باید یه راه حلی پیدا کنه! مثلا دست به خرق عادت بزنه یا کارهای محیرالعقولی انجام بده که تا اون زمون انجام نمیداده و خلاصه یه جوری جلب توجه کنه که بازم بقیه ببیننش و بهش بها بدن و یادش بیفتن!!باشد تا به کار آید...